قبل از هر چيز از اينكه فعلا نميگم محصولمون چيه عذر ميخوام. به هر حال اين ماجرا به قول دوستم جناب زاهد ممكنه كه براي بعضي ها جالب باشه براي همين هم مينويسم و بيشتر دلم ميخواد اين تجربه منقل بشه
يكي از كارهايي كه الان دارين ميبينين انجام ميديم اينه كه هنوز كسي ندونه كه داريم چي كار ميكنيم. از دلايل اصلي اين كار عدم تحريك رقبا است. وقتي رقيب آگاه شما (با اونايي كه جيزي حاليشون نيست كاري نداريم فعلا)‌ بدونه كه شركتي ميخواد بياد سهم بازاري رو از آن خودش بكنه فعاليتهاي تبليغاتي به منظور دي ماركتينگ كردن محصول رو شروع ميكنه و محصول قبل از اينكه به ويترينها برسه عمرش تموم ميشه.
اين موضوع بسيار مهم هستش.
خيلي سريع داريم كار ميكنيم ولي اونقدر كار زياده كه سرعت پيشرفت به نظر كم مياد. دلم نميخواست همون اول همه كارهاي اين محصول رو خودمون انجام بديم و ميخواستم از امكانات ساير تامين كنندگان استفاده كنيم ولي ميبينم در دراز مدت بايد خودم همه كارهاش رو انجام بدم. براي همين از حالا دارم روي طراحي خط توليد اتوماتيك با كمترين نفرات و بالاترين سرعت كار ميكنم و براي همين با چند نفر متخصص فني سازنده ماشين آلات هم صحبت كردم تا قطعات مختلف ماشيني كه من ميخوام رو بسازند و روي هم سوار كنيم. البته اين ماشين رو فكر نميكنم امسال سفارش ساختش رو بدم. بايد از فروشمون مطمئن بشم.
براي همين با چند تامين كننده كه هر كدوم مراحل مختلفي از كار را انجام خواهند داد مذاكره كردم و نمونه ها رو بررسي كردم و دارم تصميم نهايي رو ميگيرم كه با كي كار كنم.
در اينترنت هم دنبال شركتهاي خارجي گشتم تا از محصولات اونها ايده هايي رو بگيرم.

يكي از همكاران رو هم مامور كردم كه بره با جندين مصرف كننده عمده اين محصول مذاكره كنه و از نزديك نحوه استفاده اونها از اين محصول رو بررسي كنه تا دقيقا با نيازهاي واقعي و سليقه هاي مصرف كننده آشنا بشيم.

خودم هم رفتم تو بازار و مغازه ها گشتم تا ببينم فروشندگان خرد و عموده اين محصول چگونه رفتار ميكنند و شناخت تقريبي از حاشيه سود مورد انتظار اونها بدست بيارم. مسلما اگر بتونم حاشيه سود خوبي براي اونها در نظر بگيرم برنده ميدان خواهم بود.

همينطور كلي نمونه مختلف شركتهاي ايراني و خارجي رو تهيه كردم و روشون بررسي كردم تا نقاط قوت و ضعف اونها رو نسبت به هم ديگه و محصول خودم بررسي كنم
انصافا از نظر كيفيتي اصلا به پاي ما نخواهند رسيد. قيمتمون هم اونطور كه برآورد كرديم خيلي مناسب خواهد بود.

اين هفته هم بايد بسته بندي ما نهايي بشه و نمونه هاي اوليه رو هم بسازم و كار چاپ و توليد كارتنها و بسته بندي ها رو از هفته بعد شروع كنيم. كلي نمونه كارتن و طرحهاي مختلف طراحي كردم و از كتبي كه داشتم استفاده كردم تا بالاخره به چيزي رسيدم كه شبيهش در اين محصول وجود نداره و علاوه بر استحكام قابليت حمل تعداد بيشتر در يك پارتي و استفاده بهتر توسط مشتري رو هم در كنار خودش داره.

همه اين كارها در عرض همين هفته اخير و هفته جاري انجام شده.
يك نكته ديگه اي كه من رو به سوي تامين كننده ها سوق ميده اينه كه سرعت تحويل سفارش در اين محصول بسيار بسيار مهم هستش. اين حسايت اصلا در مورد محصولات مشابه ديگه وجود نداره. برام جالب بود. اصلا فكرش رو نميكردم. حساسيت به حدي زياده كه اگر نتونيم ظرف 5 روز كل سفارش رو يكجا به مشتري برسونيم و حتي يك روز دير كنيم كل اقلام رو دستمون ميمونه.
اين بود از خلاصه كارهايي كه كردم.

در حال حاظر روي مراحل اجرايي و عملي محصول كار ميكنيم. منتظر بقيه ماجرا باشيد


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

امروز يك هفته است كه دارم روي محصول جديدمون تبادل نظر و بررسي ميكنم و بررسي هاي مقدماتي تقريبا تموم شد و به اين نتيجه رسيدم كه وارد بازار اين محصول جديد بشيم.
رقباي با تجربه و سابقه كاري در اين عرصه زياد هستند ولي تقريبا با نواقصات هر كدام آشنا شده ام.
فكر ميكنم دست پري دارم و با توجه به اينكه از همفكري دوست عزيزي كه سابقه زيادي در اين محصول دارد نيز استفاده ميكنم و با توجه به خوش نامي نام تجاري كه برايش زحمت زيادي كشيده ام و شبكه فروشي كه اكنون داريم بتوانم در مدت كمي در بازار اين محصول جديد نيز به خوش نامي برسيم.
توكلم به خداست ولي دلم گواه ميدهد كه موفق خواهم بود.
شايد اين محصول بتواند كمكمان كند تا تمامي مشكلاتي كه از سال قبل به ما تحميل شده است را برطرف كنيم.
اين هفته با برخي از تامين كنندگان در خصوص موارد فني مذاكره خواهم كرد. بسته بندي خوبي نيز برايش در نظر دارم.
قيمتمان نيز مناسب است. فكر ميكنم به سرعت پيش برويم.
به هر حال خيلي بايد احتياط كنم كه خشت اول را درست بگذارم.
اميدوارم در ماههاي آينده خبرهاي خوبي از محصول جديدمان برايتان بنويسم.

اين روزها چقدر هوا خوب است. وقتي خيالم از بابت برنامه هاي آتي شركت مشخص شد تقريبا تونستم امروز بعد از مدتها نفس راحتي بكشم البته تا روزي كه كلا مشكلات سال قبل برطرف نشود نفس راحت برايم حرام است و بايد سخت كار كنم. هنوز در مورد محصول جديد خيلي كارها مونده كه بايد انجام بدم تا محصولم وارد بازار شود و تازه بعد از آن است كه بايد تلاشم را ادامه دهم تا دروازه هاي بازار جديد به روي شركتم گشوده شود. فعلا تا قبل از توزيع آزمايشي محصول جديد نميتونم بگم كه چي هست.
سعي خواهم كرد برايتان بنويسم كه با داستان يك محصول جديد و مشكلات سر راه آن آشنا شويد


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

اولین یادداشت سال 84 را به امید خدا شروع میکنم. کلی مطلب در ذهنم هست. به همه مطالبم نمیرسم ولی خیلی دوست داشتم از همه آنها مینوشتم. فیلم اشک سرما الان از تلویزیون پخش میشد. مرا برد به روزهای سخت سربازی. به روزهایی که سربازان در جاده های منتهی به شهرهای کردستان به عنوان تامین جاده در کوه ها به موازات جاده کشیک میدادند تا خودروها و اتوبوسها در کمین نیروهای دموکرات گرفتار نشوند.حتما این فیلم را که در سینماها پخش میشود ببینید. بسیار زیبا ساخته شده است.تقریبا همه چیز واقعی است. سوز و سرمای منطقه و میزان برفی که تا کمر در آن فرو میرفتی و مینهای فراوانی که کاشته میشد و گلوله های تک تیراندازانی که به شکار بچه ها میرفتند. روزهایی که دوست از دشمن معلوم نبودالبته در این فیلم خبری از بریده شدن سرهای سربازانی که ناقافل گرفتار کمین کموله ها و دموکراتها میشدند نبود. امیدوارم هرگز آن روزها تکرار نشود.

در مسیری که به سمت تبریز ماشین میراندم چهار فصل را دیدم. از آفتاب داغ تا کولاک و یخ بندان جاده و مه شدید و باران و تگرگ و … خیلی زیبا بود و البته هیجان انگیز. جای شما خالی بود. گپ زدن با دوستان قدیمی خیلی به من روحیه داد. جالب بود. خیلیها چاق شده بودند خیلی ها لاغر. یکی از دوستان صاحب دختر زیبایی شده بود. دیگری تمام دارایی اش را یک کلاه بردار فروشنده مسکن از او ربوده بود. زندگی جریان داشت! همینه. تا بوده همین بوده. زندگی میگن پستی بلندی زیاد داره. من هم شنیدم و هم در طول عمر کوتاهم بسیار دیده ام.

تو سایتی میخوندم که سال خروس سال دیکتاتورهاست. سال قدرت. انگاری یه جورایی من هم احساس میکنم کمی خشن تر هستم و منافع شرکت برایم مهم تر شده است و فکر میکنم کمی مدیر یک دنده تری باشم. شاید کمتر مراعات دیگران را بکنم. احساس میکنم قرار است مدیریت شرکت کس دیگری را بر عهده بگیرم و در آخر سال موفق و سربلند بیرون بیایم. توکل به خدا. نحوه مدیریت هر چه باشد باید به هدف برسم. سال قبل نزدیک به 30 میلیون تومان از دست داده ام. چقدر باید کار کنم تا جای آن پر شود؟ توکلم همیشه به خدا بوده. مثل روز اول که هیچ نداشتم شروع میکنم. ولی این بار هم تجربه ارزشمندی دارم و هم کلی پرسنل خوب که همراهم هستند. گرچه این بار بارم کمی سنگین تر است. البته یک خورده از کمی بیشتر.

مریم خانم از من در مورد مدیریت زنان سوال کرده است. مگر فرقی هم میکند؟ شاید مدیریت بر چه کسی در اینکه مدیر ارشد زن باشد یا مرد تاثیر بگذارد ولی اگر شناخت خوبی از مدیریت داشته باشیم میبینیم که هیچ فرقی نمیکند. تنها مسئله نگرش همکاران است. تنها همکارانی که دید سیستمی ندارند و اهداف سازمانی برایشان خوب تعریف نشده است شاید در این مورد دچار ابهام و شک و تردید باشند.

فردا روز 13 است. امیدوارم کج شدن برج میلاد دروغ سیزده باشد. من از شنیدنش بسیار متاسف شده ام ولی هنوز نرفته ام تا از نزدیک ببینم.برخی خوشحالند و خیال میکنند اگر آن برج کج شود آبروی حکومت میرود ولی باید عرض کنم سقوط این برج یعنی سقوط اعتبار مهندسی ایران یعنی از دست دادن میلیاردها دلار درآمد ناشی از صادرات خدمات فنی و مهندسی یک ملت

کلی مطلب مدیریتی در ذهن دارم که امیدوارم بتوانم بزودی بنویسم. به طور کلی خیلی دوست دارم در مورد برنامه توسعه 20 ساله ایران 1404 بنویسم. در مورد برخوردهای متفاوت ایران و نروژ با در آمد نفتی هم خواهم نوشت و اینکه اقتصاد چین چرا اینگونه رشد کرده است.در مورد ایزو هم خواهم نوشت. بخصوص در خصوص وضعیت مشاوران پیاده سازی سیستمهای مدیریتی. این هم به بهانه تمدید شدن گواهینامه ایزو ما برای سه سال دیگر.
راستی یک خبر خوب. و آن اینکه جایزه The Bizz Awards 2005 رو بردیم. ایمیلش رو گرفتم. برامون فکس هم کرده بودند. تو آمریکاست.
کاش شرمنده شما نشوم و زودتر بنویسم.
منتظر باشید. به زودی شروع میکنم.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

پایان سال هم فرارسید. گزارشان مالی شرکت چنگی به دل نمیزند. فقط در سه ماهه اول سال خوب کار کرده ایم که یک ماه اول آن هم تعطیل بوده است. بقیه را دائما با مشکلات مختلف سرو کله زده ایم تا اینکه سال را به پایان رساندیم.
سال 84 برای شرکتم بسیار حیاتی است. مجبورم نظم مالی خاصی برای وصول مطالبات ایجاد کنم که به فروشمان نیز لطمه نزند. در این مدت تعطیلی فرصت خوبی دارم تا در کنار دید و بازدیدها و سفری چند روزه به دیار عیال مربوطه بتوانم پازل سیاستها و برنامه های سال 84 شرکتم را تکمیل کنم.
سال 83 به من یاد داد که روی هیچ چیزی نمیتوان حساب کرد. من عادت دارم معمولا برنامه حمایتی هم ترسیم میکنم که اگر برنامه اصلی مشکل داشت برنامه حمایتی را اجرا کنم ولی سال 83 به من نشان داد که هیچ چیزی واقعا در این مملکت قابل پیش بینی نیست و اصلا برنامه و سیاست گذاری هیچ مفهومی ندارد. باید موج سواری رو آموخت.
چشم دولت روشن. عدالت اقتصادی و اجتماعی ما به شدت مخدوش است. نگاه کنید به تورمهای 15 سال اخیر که به حد 50 درصد رسیده است. چگونه میتوان عدالت اجتماعی را در جامعه ای اسلامی هدف گرفت و تورم 50 درصدی را به مردم تحمیل کرد؟ چه شکافهای طبقاتی که از تورم بوجود نمی آید و ظلم و بی عدالتی هایی که تحمیل نمیشوند؟
مقایسه کنید فاصله تورم در اقتصادمان را با 6 کشور خلیج فارس که تنها با متوسط تورم 3/1 درصدی زندگی میکنند و اکنون به شکوفایی رسیده اند.
نگاه کنید به فاصله درآمدی 1800 دلاری یک ایرانی با یکی از ساکنان شش کشور خلیج فارس که نزدیک به 25000 دلار است.
نگاه کنید به فاصله واحدهای اقتصادی مان با یک نمونه واحد اقتصادی در هر کجای دنیا و مقایسه مشکلات سر راه واحدهای ما و آنها
نگاه کنید به فاصله های تکنولوژی ، کیفیت ، کمیت ، بهره وری ، مدیریت و سایر شاخصهای اقتدار اقتصادی. میزان اشتغال مولدمان را نیز به یاد داشته باشید
در اجتماع هم مردم از یکدیگر دور ترند و هر روز فاصله ها زیادتر میشود چرا که به یکدیگر اعتماد نداریم. در بسیاری از جوامع در اولین برخورد احساس برائت میشود و همه بی گناه انگاشته میشوند ولی در کشور ما غالبا در اولین ملاقات ، در این فکر هستیم که فردی که تو را میبوسد در ذهن خود طناب دار تو را محکم میکند. همسایه از همسایه دور است ، کاسب از کاسب و کاسب از مشتری. اقتصاد بیمارمان بیمار مانده و نه تنها آن را مداوا نکرده ایم بیمارتر نیز شده است. از نفت به عنوان دارویی برای اقدام پیشگیرانه استفاده نکردیم بلکه آنرا به عنوان مسکنی که کمی درد را تسکین دهد بکار بردیم.
دیوان سالاری ، دولت مداری ، بی انظباطی های مالی ، فساد ، تخصیصهای ناکارا ، جهش واردات به جای جهش صادرات ، فرار مغزها ، فرار سرمایه ها و هزاران درد دیگر اقتصادمان را بیمارتر کرده است. حتی نیروی انسانی ما در حال ضعیف شدن است و مهارتهایش کمتر میشود.
در نظر سنجی که ماهنامه اقتصاد ایران انجام داده 92 درصد مردم از سیاستهای اقتصادی دولت ناراضی هستند.

چند روزی هنوز مونده. خیابانها هنوز شلوغ هستند. دم برای خانمها غنیمت است.
امیدوارم جیب همه مردم به حد نیازشان پر از پول باشه و هیچ کسی دست خالی بر نگرده و همه بتونن با لباسهای تازه و سفره های رنگین و پر نعمت از میهمانانشان پذیرایی کنند و هر چقدر خواستند سیاحت کنند.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

هیچ چیزی روی دوشم از حقوق و مزایای دیر شده سنگین تر نیست.
امروز همه حقوق و عیدی و مزایا و … رو تا آخر سال پرداخت کردم و یک نفس راحتی کشیدم.
حالا خودم موندم و بدهکارا و طلبکارا. با بچه های خودمون بی حساب هستیم.
البته ناگفته نمونه که هیچ وقت هم به بچه ها بدهکار نموندم.
ولی خب شب عیدی و هزار تا خرج و مخارج. به هر حال مدیریت یک گروه رو که بر عهده میگیری باید به فکر زندگی اونا و شرایطشون هم باشی.
امیدوارم سال آینده سال پر برکتی باشه. امسال به ما و همه شرکتهایی که با کاغذ سرو کار داشتند خیلی سخت گذشت. ببینیم این خروس خان چه بلای میخواد سر ما بیاره.
به قول تیلیغی که تو شهر دیدم امیدوارم کبکتون خروس بخونه!
کلی کار دارم.
منتظر یه متن در مورد برنامه توسعه اقتصادی 20 ساله یا همون افق ایران 1404 باشید. کلی جرف دارم که باید در موردش بنویسم.
بخصوص که اولین سال برنامه همین برنامه توسعه 5 ساله چهارم هستش که با رئیس جمهور جدید شروع میشه.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

بالاخره امروز آزمون مدیریت اجرایی با سلام و صلوات برگزار شد.
دو سه تا از دوستان رو دیدم و کلی به هم روحیه دادیم
تقریبا 30% غایب داشتیم. 20% از شرکت کنندگان هم تا آخر جلسه دوام نیاوردند و زود رفتند
حق هم داشتند. سوالات خیلی سخت بود
سوالات زبان رو که داشتم میزدم میدونستم که درک مطلب داریم ولی وقتی اولی رو رد کردم و دومی رسید و دیدم سومی هم داریم از استرس اینکه وقت کم نیارم رد شدم رفتم روی سوالات دروس بعدی. آخر سر که وقت اضافه آوردم برگشتم با حوصله خوندمشون. ولی خیلی سخت بود.
سوالات دانش مسائل روز هم خیلی بد طرح شده بود. تمام آمارها با اعشار بود و آدم تو شک می افتاد که مثلا کدام اعشار درست است
توی سوالات استدلال و منطق هم به نظرم سوال 65 اشتباه داشت. منطقی که طرح کرده بودند میگفت قایقها بنزینی نیستند ولی در آخرین منطقش گفته بود که برخی از قایقها کاربراتوری هستند ولی خوشبختانه این منطق غلط به تستها لطمه نمیزد. یا شاید هم من سر در نیاوردم.
ماشین حساب رو هم که ممنوع کرده بودند و از این بابت بعضی ها همش غر میزدند. بعضی ها هم دو تا آورده بودند که اگر بشه یکیش رو رد کنن. آخه این جدیدا توش میشه کلی فرمول ذخیره کرد و … (به حق چیزهای ندیده) و یکی میگفت که دو هفته است داره طرز کارش رو یاد میگیره!
خلاصه خیلی خوش گذشت! مخصوصا با بیسکوییتهایی که به سفارش ایران پیما زده شده بود حس خوبی به آدم دست میداد!
بیشتر شرکت کننده ها تازه فارغ التحصیل شده بودند. فکر میکنم ایران تنها کشوری باشه که میشه MBA رو با سابقه کاری کم خوند. البته نتیجه برای دانشجو تاثیر میذاره و هر چقدر سابقه عملی و تجربه داشته باشه براش بهتره و مطالب کاربردی تر میشه
امیدوارم دوستانی که زحمت بیشتری کشیدند نتیجه دلخواهی رو کسب کنند
منم یه جورایی اسمم از زیر دستشون در بره و قبول بشم
برم کمی بخوابم خسته شدم.
ساعت داره 2 میشه. باید دنبال مدل لباس عروس و جشن بگردم. لطفا کسی اگر چیزی سراغ داره برام بنویسه.
دوستان بزرگواری که از من میخواستند اقتصادی ومدیریتی بنویسم منتظر باشن که به زودی زود شروع میکنم.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

نمیدونم این شب امتحان چه حکمتی توش هست که هم طولانی ترین شبه هم خیلی شب کوتاهی به نظر میاد.
امروز آزمون کارشناسی ارشد برگزار شد. هنوز گردنم درد میکند. خیلی خسته هستم. فردا قراره آزمون مدیریت اجرایی رو شرکت کنم.
با خودم میگفتم شب امتحان یه مرور میکنم همه چیز میاد به ذهنم. الان همه آمارها رو به هم قاطی کردم. تعداد اسکله هایی که گمرک و نیروی انتظامی در آنجا حضور ندارد، نرخ تکفل ایرانی ، نرخ بیکاری ، ضریب دسترسی به خدمات درمانی اولیه ، نسبت پزشک فعال به جمعیت (این رو که نگاه میکنید به تعداد پزشک بیکار هم نگاه کنید) ، نسبت دانش آموز به مدرسه ، میزان صادرات محصولات کانی غیر فلزی با توجه به رتبه دهم ایران در جهان ، بهره وری نیروی کار ، رتبه ایران در توسعه انسانی ، شاخص رفاه اجتماعی ، درصد جمعیت زیر خط فقر (اعم از نسبی و رسمی) ، امید به زندگی ایرانی و … همه این آمارها را به هم قاطی کرده ام
این آمارها را هر کی بداند وضعیتش بهتر از من نمیشود. از خودم میپرسم یعنی من که دارم تحصیلاتم رو تکمیل میکنم میتونم بیشتر به جامعه ام خدمت کنم؟ مگر اصلا من چقدر قدرت دارم؟ مثل این میماند که سوار قطاری شده باشم و فقط اختیار هدایت واگن خودم را داشته باشم. بعضی ها کوپه شان را باید بگردانند و خیلی ها حتی صندلی هم ندارند.
مگر میشود واگن را سریعتر از قطار برانم!؟ یا میتوانم مسیرش را تغییر دهم؟ یا ساعت حرکت و توقفش را؟
هیچوقت . چه فرقی میکند تحصیلاتم در چه حدی باشد؟
وقتی از دوست کارخانه داری میشنوم که ترجیح میدهد ماشین آلاتش را بفروشد و در بانک سرمایه را بخواباند تا به جای آنکه از صبح کله سحر تا پاسی از شب را دفتر کارش مشغول سرو کله زدن با کارگر و قوانین کار (که هم کارگر و هم کارفرما از آن ناراضی هستند) و مالیات و گرفتار شدن به آه و ناله و نفرین و حسادت اطرافیان ، و … و از همه بدتر زالو صفت دیده شدنش باشد ، با حداقل زحمت به همان میزان درآمد و شاید هم بیشتر برسد دیگر چه فرقی میکند که من چقدر بدانم؟
وقتی دانشم کمکم نمیکند تا چرخ واگنم را سریعتر بچرخانم و وقتی لوکوموتیو خراب است و فقط ذغال سنگها را میسوزاند و راه نمیرود دیگر چه فرقی میکند در کدام رشته تحصیل کرده باشم؟
هیچ فرقی نمیکند. زمانی من هم فکر میکردم فرق میکند و اگر بیشتر بدانم حداقل میتوانم در همان واگن خودم خیلی صرفه جویی ها بکنم یا با حداقل امکانات بالاترین بهره وری را فراهم کنم ولی وقتی میبینم لوکوموتیو خراب تمام ذغالهایی را که با استفاده از همان دانش اندکم ذره ذره صرفه جویی کرده ام بدون هیچ بهره ای میسوزاند حق بدهید که دلسرد شوم.
نگران نباشید. اگر چیزی در زمینه مدیریت و اقتصاد ننوشتم بدلیل مسائلی بوده است که در جامعه و مردم میدیدم و تمرکزم را از دست داده بودم. تصور میکنم بحث در مورد مدیریت تا زمانی که هیچ برنامه و طرح و استراتژی مشخصی وجود نداشته باشد فقط اتلاف وقت است. ولی به زودی خواهم نوشت. باز هم. نه مثل قبل. کمی کاربردی تر.
فقط برای اینکه شاید بتوانید کوپه ها و واگنهایی بهتر برای سرنشینانی که چشمشان را به شما دوخته اند فراهم کنید.
نگران حرکت قطار نباشیم. باید در حد خودمان کارمان را درست انجام بدهیم.
برای انجام درست کار نیز باید دانشش را داشته باشیم.
باید تعمیر لوکوموتیو را یاد بگیریم. باید بدانم چطور میشود با ذغال کمتری این قطار را سریعتر به جلو برد.
پس بروم آمارها را از بر کنم که امشب شب امتحانم است. طوری از بر میکنم که فردا شب چیزی به یادم نماند تا روحیه کار کردن را داشته باشم و فراموش کنم که لوکوموتیو خراب است. سالهاست که خراب است. فعلا باید این را ندانم به آرزوی اینکه روزی قطار را بازسازی خواهم کرد فقط دانشم را زیاد کنم:
بهره وری نیروی کار 1/3% بوده است ، رتبه ایران در توسعه انسانی در سال2003 رقم 101 بوده است ، در همان سال رتبه ایران از نظر فساد اقتصادی 87 بوده است در حالیکه سال قبلش یعنی سال 2002 رتبه 78 داشته ایم، در ازای هر 38 نفر فقط یک نفر کار میکند یعنی یک نفر تکفل 38 نفر را بر عهده دارد ، و البته آمار دقیقی از شرکتهای دولتی وجود ندارد!!!
سرم درد گرفت چقدر امتحانات تو این دوره زمونه سخت شده. قدیما وقتی بابام کوچیک بود اینجوری نبود راحت میشد درس رو ادامه بدی


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

امروز بعد از 4 ماه کاغذ مورد نظرمون رو تونستیم تهیه کنم. مدتهاست که محصولمون رو تولید نمیکردیم چون کاغذی که لیاقت اینکه بره تو بسته های رادان رو پیدا نمیکردیم. بحران کاغذ همه جا همکارامون رو فلج کرده. ناشران هم از یک طرف. از چند ماه پیش شروع شد ولی یک دفعه تو مهر ماه شدیدا قیمتها رفت بالا. گاها 16 درصد در عرض دو روز.
الان قیمتها تقریبا ثابته ولی کاغذی نیست که بخری!!! کاغذی که میخوای بخری قیمت داره ولی خودش نیست. این هم از عجایب بازار کشورمونه. شب عیدی چاپ بروشور و سر رسید و تقویم و … هم از یک طرف. چند وقت دیگه هم انتخابات و تبلیغات و کاندیدها هستش و قربونش برم باز هم همین کاغذی رو که امروز میگم به درد محصولاتم نمیخوره گیرم نمیاد.
ولی چه کار میشه کرد. چندین سال روی کیفت و امتیازات این نام کار کردم تا امروز مشتری هایش 4 ماه منتظرش بمانند و سراغ نام رقیب نروند. وفاداری مشتری چیزی نیست که یک شبه بدست بیاد. خیلی روش زحمت کشیدم.
روی همه اعضای شبکه توزیع کار کردم تا اون چیزی که باید به مشتری برسه واقعا بهش برسه و مشتری از مصرف محصولات ما راضی باشه. برام غیر قابل قبول بود که به خاطر حفظ جریان نقدینگی شرکت بیام از کاغذ نامرغوب تر استفاده کنم. خدا رو شکر که امروز این کاغذ رو تهیه کردیم. بود که خریدیم. قبلا نبود که بخریم. باز هم لطف خدا شامل حالمون شد.
بعد میاییم هی میگیم که تو ژاپن برنامه 200 ساله مینویسن ما چرا نمیتونیم برای شرکتمون برنامه 1 ساله بنویسیم.
اونایی که خوابن که خوابن. اونایی که بیدارن و میدونن نمیتونن. بر گشتیم به همون سیستمی که تو پست قبلی نوشته بودم. انگار دستامون بسته است. انگار نمیتونیم. تو رو خدا ولمون کنین. همه غارتگر و چپاولگر نیستند. همه زالو صفت نیستند. وقتی کارگر من از ترس اینکه بچه اش پفک نخواد میره از دو کوچه پایینتر رد میشه تا بقالی رو رد کنه وقتی فلان کارمند من با هزار بدبختی داره زندگیشو میگردونه اونوقت نمیتونی اسمت مسئول باشه و صاف صاف راه بری واسه خودت.
فردا پس فرداست که ماموران دارایی بیان تا مثلا دفاترمون رو رسیدگی کنن. تا تیغشون کار میکنه میبرن. انگار که ما حق اونا رو خوردیم و با هم پدر کشتگی داریم. نه نظمی هست نه سیستم مالیاتی درستی که آدم حداقل دلش نسوزه و خودش رغبت کنه مالیات خودش رو بده.هیچوقت نشده مالیاتی که ما محاسبه میکنیم با اونی که ماموران دارای محاسبه میکنن یکی در بیاد. هر چقدر هم راست و حسینی کار میکنی باز هم بالاخره یه جورایی زالو صفت هستی.
من که خاک پای بعضی از مدیرامون و صنعتگرامون هم نیستم ولی اون بد بختی که اومده تو کار تولید یا دیوونه است یا عاشقه. عاشق مردمش. عاشق کشورش. به فکر بیکاری جووناشه. به فکر ارزش افزوده کشورشه. به فکر رشد تولید ناخالص داخلیه. به فکر صادراته. به فکر خوش نام کردن کشورشه. به فکر سفره شب کارگرشه. به فکر شب یلدای کارگرشه. به فکر مردمشه.
اگر همین سرمایه رو ببریم تو فلان بانک با بهره 27 درصدی بخوابونیم والا به خدا وضعمون خیلی بهتر میشه. نه زالو صفت میشیم نه مامور دارایی مجبوره قیافه من رو تحمل کنه نه هیچی به هیچی! بد کردیم اومدیم نان آور چند تا خانوار شدیم؟ بابا ولمون کنین تو رو به هر چی که بهش اعتقاد دارین.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

تا چشم به هم زدیم شب یلدا رسید.
انگار همین دیروز بود که عید دیدنی میرفتیم.
شب یلدای همگی تون مبارک باشه.
راستی فراموش نکنین که امشب در اصل آخرین شب پاییز هستش.
به عبارت دیگه چون شب طولانی در پیش داریم فرصت کافی برای شمردن جوجه خواهید داشت.راستی نکنه شب یلدا برای همین اینقدر طولانیه که مردم جوجه هاشون رو بشمرن؟
من که جوجه ای برای شمردن ندارم
کاش شما وقت کم بیارین


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

دوست خوبی به اسم فواد در سایتش به اسم Nowerland یا سرزمین هیچ کجا این هفته از میان وبلاگهایی که بررسی کردن وبلاگ من رو به عنوان وبلاگ برتر هفته در بخش کلی انتخاب کردند.
همینجا از لطفشون سپاسگزاری میکنم
خواستین برین سری بزنین و از مطالبشون استفاده کنید


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید