امروز سر كلاس استادمون در مورد ادراك ما و اشتباهاتي كه گاها به خاطر درك اشتباه از چيزي كه به دنبال آن تصميم اشتباهي ميگيريم و فكر ميكنيم اشتباه در تصميم گيري بوده است صحبت ميكرد. از اينكه گاها گول ظاهر افراد را ميخوريم و فكر ميكنيم اين فرد انسان بي دين و ايماني است يا بر عكس.
وقتي اين را گفت ياد اين شعر افتادم و بهتر ديدم بنويسم چرا كه واقعا حق مطلب را ادا كرده است و بسيار به اين موضوع نزديك است:

عيب رندان مكن اي زاهد پاكيزه سرشت
كه گنه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نيكم و گر بد تو برو خود را باش
هر كسي آن دِرَوَد عاقبت كار كه كشت
همه كس طالب يارند، چه هشيار و چه مست
همه جانانه عشقست، چه مسجد چه كِنِشت
نا اميدم مكن از سابق لطف ازل
تو پس پرده چه داني كه كه خوبست و كه زشت…

عکس فوق در تاریخ 03/10/84 به این پست اضافه گردید

بد نیست اشاره ای هم به این نوشته قبلی بکنم. امیدوارم پیامم را بگیرید و باور کنید که ظاهر و باطن همه یکسان نیست.

یک خبر دانشجویی:
شايد بد نباشد بدانيد كه دانشجويان محترم ميتوانند براي دريافت كارت بين المللي دانشجويي به اداره پست مراجعه و دفترچه مربوط به آنرا دريافت نمايند. مزاياي مختلفي بخصوص در سفر به كشورهاي خارجي براي دارندگان اين كارتها در نظر گرفته شده است كه براي اطلاعات بيشتر به دفترچه اي كه پست به شما تحويل ميدهد و يا به سايتشان مراجعه كنيد. ظاهرا با مراجعه حضوري ظرف 15 دقيقه هم ميتوان كارت را دريافت نمود.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

اين هفته خوشبختانه يك روز تعطيل تو وسط هفته داريم شايد بتونم كمي به درسهام برسم. اصلا طبق برنامه پيش نرفتم.
بيشتر به خاطر اينه كه اين روزا زود خسته ميشم. بايد خودم رو تقويت كنم. از انرژي كم ميارم. زود خوابم ميگيره، كم اشتها هستم و … شايد هم كمي به استراحت نياز دارم
اين هفته از بد شانسي مصادف شده با امتحان نهايي دوره مديريت استراتژيك كه بايد براي يكي از شركتهاي ايراني از روي سايتش اطلاعاتي بدست بياريم و براش استراتژي تعريف كنيم. استاد اونقدر خيالش راحته كه گفته هر چقدر دلتون ميخواد به كتابها نگاه كنيد!! خب معلومه كه توش چيزي براي رو نويسي پيدا نميشه
فكر كنم همه وقتهاي مطالعه اين هفته رو بايد به اين كار اختصاص بدم
اگر اين دوره آموزشي تو اين هفته تموم بشه كمي خيالم راحت تر ميشه و وقتم آزادتر. ولي از اون طرف حسابي از درسها عقب افتادم.
يكي از همكلاسي ها امروز وقتي ازم از درسم پرسيد و گفتم نميخونم ياد بعضي از شاگرد زرنگهاي دوران دبيرستان افتادم كه دائم سرشون تو درس و كتاب بود و به ما ميگفتند كه نميخونيم كه وقتي بيست گرفتند ما خيال كنيم اينا ذاتا با هوشند! در حالي كه من واقعا نميخونم و اگر بخونم دليل نداره بگم نميخونم. بلكه به نظر من توي اون شرايط (يعني اگر درس خوندم) بايد اتفاقا به جاي پنهان كردن، بيشتر درس خوندنم رو مطرح كنم تا انگيزه اي بشه براي بقيه تا اونها هم بخونن و با هم پيش بريم. هيچ وقت دلم نميخواد پيشتاز و يكه تاز باشم. بلكه بيشتر دلم ميخواد توي گروهي قرار بگيرم كه همه دارن به هم كمك ميكنن كه با هم ديگه جلو بريم.
اونايي كه دوچرخه سواري كردند خوب ميدونن كه وقتي پشت نفر اول ركاب ميزني كمتر خسته ميشي. درسته كه فشار هوا هم تاثير داره ولي بيشتر اثر رواني مثبت تعقيب نفر اول موثره. فرد پيشتاز دائم تحت فشار رواني هستش ولي نفر دوم اگر خواست به راحتي ميتونه ازش سبقت بگيره. تو تجارت هم همينطوره. هميشه انگيزه نفر دوم خيلي بيشتر از انگيزه نفر اوله. براي همين توصيه ميكنم هدفتون اول شدن باشه ولي هيچ وقت تا قبل از خط پايان نفر اول نباشين. بهترين وضعيت نفر دوم بودن هستش.
به هر حال به قول اون همشهري من كه از آبشار نياگرا پريده بود پايين انگيزه منگيزه فعلا برام مهم نيست چون مشكلي از اين لحاظ ندارم. فقط كمي بايد حواسم به اداره كردن انرژي ام باشه كه جاهاي بيخود مصرفش نكنم


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

امروز قرار بود مميز مالياتي بياد شركت و حساب كتابهاي ثبت شده ما رو رد كنه! و كمي هم اعصاب ما رو ماساژ بده كه از اقبال بلند ما مصادف شد با تحويل و تحول كارها به مميز جديد و نيامدن ايشان و رفتن ما به آنجا.
همه اينها به كنار ولي چيزهاي تازه اي ياد گرفتم كه خوبه شما هم بدونين.
اول در مورد ضرايب مالياتي. ضرائب مالياتي در بخش كاغذ (توليد كننده و توزيع كننده و خرده فروش و …) به اين شرح هستند (طبق دفترچه مربوط به سال 83) :
توليد كننده 12 درصد، عمده فروش 6 درصد، وارد كننده 16 درصد (بعد نگين از صنايع داخلي حمايت نميشه) و اجرت بگير 25 درصد.
اين هم نشانه بارزي از تحقق شعار حمايت از توليد كننده بد بخت كه تنها خطاي بزرگي كه كرده اينه كه دلش به حال كشورش سوخته و گفته با سرمايه گذاري هم كشورم رو خود كفا ميكنم، هم براي چند نفر اشتغال ايجاد ميشه و چند خانواده از بغلش نون ميبرن، هم نام ايران رو با توليد محصول خوب سربلند ميكنم و هم … غافل از اينكه اگر بساطش رو جمع ميكرد ميرفت با يه موبايل از اين دست ميخريد و به اون دست ميفروخت و اگر احيانا عذاب وجدان يه خورده ناراحتش ميكرد كه منم بايد ماليات بدم و مشاركت مدني و از اين حرفها، ماليات پرداختي اش تازه نصف ميزاني ميشد كه هنوز توليد كننده بود نه دلال. ضمن اينكه دردسر هاي سروكله زدن با بيمه و اداره كار و كارگران و مشكلات پرسنل و … رو هم نداشت تازه از همه مهمتر سود بهتري هم گيرش ميومد. بدون اينكه سرمايه اي در زمين و سوله و ماشين آلات و مواد اوليه و كالاي نيمه ساخته تخصيص داده بشه و اصطلاحا بخوابه.
راستي اين رو هم بگم كه امروز مدبر يكي از چاپخونه هاي قديمي بهم ميگفت ميخواد بفروشه بره تو فلان بانك حساب باز كنه كه هم سود بيشتري گيرش بياد هم دردسرهاي امروز و اين جنگ اعصابها رو نداشته باشه.

بگذريم. يك چيز ديگه هم كه ميدونستم و امروز شك من به يقين تبديل شد و خوبه مديران شركتهاي تازه تاسيس و احيانا جوان بدانند اينكه از ديد مميزان مالياتي شما همواره دروغ گو هستيد. اصلا هم مهم نيست كه روزه ايد يا نه! (مثل اون قضيه پرتقال فروش) در هر صورت شما هر ميزان فروشي كه ارائه كرده باشيد بايد ماليات بيشتري از سال قبلتون پرداخت كنيد و براي اين منظور حتما يا بايد دفاتر شما مردود اعلام بشن كه بتونن با استفاده از تكنيك قديمي چانه زني به رقمي بيش از رقم ماليات پارسال شما برسند و يا اينكه اگر احيانا دفاتر شما قبول واقع شد بايد بخشي از هزينه هاي شما مردود بشه تا از اين طريق به سود بالاتر دست يافته و ماليات شما بيشتر از پارسال بشه.
اگر هم راست بگين و فروش واقعي خودتون رو ابراز كنيد مميز خيال ميكنه حتما فروش شما 3 يا 4 برابر بوده و شما دارين به دروغ كمتر اعلام ميكنيد !!!

از ماليات كه بگذريم بروشور چهارمين كنفرانس بين المللي مهندسي صنايع به دستم رسيد. به نظرم ميرسد اهداف اين كنفرانس بسيار سطحي تعيين شده است. اين كنفرانس در آبان ماه امسال در تهران برگزار خواهد شد. خواستين يه سري به سايتش بزنين.

اين روزها خيلي خسته ام.
هر چقدر هم كه بگم من آهنم ولي باز خسته ام.
عوامل ايجاد خستگي خيلي بيشتر از عواملي هستند كه خستگي رو از تن بدر كنه.
بعضي وقتها كه ميبيني مجالي براي نفس تازه كردن نيست و اگر كمي تامل كني ضرري كه به خودت زدي خيلي بيشتره براي همين باز هم مجبور ميشي بدوي.
همينطور كه ميدوي باز هم خسته تر ميشي و باز مجبوري كه بري.
چاره ديگه اي نيست.
اگر اون نور اميد نبود حتي يك قدم هم نميشد برداشت. مخصوصا وقتي كه بايد با سرعت بدوي تا بتوني همانجايي كه هستي بموني! يه چيزي بايد تصوير خستگي رو محو كنه و چي بهتر از اميد.
بالاخره بايد برد. يا بايد وارد بازي نشي يا اگر شدي بايد قواعدش رو بلد باشي تا بتوني كه ببري. چرا كه اين بازي ها صرفا براي سرگرمي نيست. زياد سرگرم بشي عمرت رو باختي. پس براي برد بازي كن.
باختن براي بردن كه باخت نيست. هست؟! آره راست ميگي. بستگي داره كه چه چيزي رو براي بردن چه چيز ديگه اي باخته باشي. ولي تو نيمه دوم مجالي براي باختن نيست.
You play to play or play to win!?

الان نسبت به 4 ماه قبل به مراتب قوي تر و بهتر هستم.
انگار فكرم دوباره باز شده.
مثل دو سال قبل ايده ها پشت سر هم ميان. مثل اينكه اون يخهايي كه همه فكرم رو بسته بودند ديگه آب شدند.
دوباره خودم رو پيدا كردم. گرچه هيچ وقت خودم رو گم نكردم.

راستي اين همه وقت كجا بودي پسر!؟


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

امروز چون درس اصول حسابداری دانشگاه رو برابر سازی کردم و حذف شد برای همین زود از کلاس خارج شدم. قبل از ترک کلاس برای اینکه بتونم فیلم آغاز فعالیت مک دونالد در مسکو را که استادمون تو کلاس پخش کرده بود رو تو فلش مموری کپی کنم (که آخرش هم به خاطر چند بایت ناقابل جا نشد) تا دقایق آخر قبل از ورود استاد تو کلاس موندم
راستش یه جورایی برام سخت بود که کلاس و بچه ها رو ترک کنم. وقتی سوار ماشین شدم و از دانشکده اومدم بیرون دلم گرفت. میخواستم برگردم. بچه های خیلی خوبی داریم. محیطمون صمیمی و دوستانه است. دلم نمی اومد ترکشون کنم. از دانشکده خوشم میاد. اساتید با سواد، محیط تخصصی مدیریت، دانشکده خوب، بچه های با تجربه و با سواد. کلا این دانشکده من رو از دغدغه های کاری دور میکنه. روحم زنده میشه وقتی اونجا میرم. یک استراحت فکری برام ایجاد میکنه و کلی انرژی میگیرم. با اینکه دروس خسته ام میکنن ولی شادی و لذت حضور در اون جمع و اون محیط و مباحث مطرح شده توسط اساتید روح تازه ای به من میده. گرچه نیمکتها هم شیطنتهای خودشون رو در آدم ایجاد میکنند و نمیشه هم کاریش کرد! کاش میتونستم ساعات بیشتری رو در دانشکده بگذرونم.ولی رفت تا دو هفته بعد!!

بعد از طی کردن ترافیک سنگین مدرس رسیدم دفتر و کارهای عقب مونده رو بررسی کردم. خوشبختانه همکارای خوبم به خوبی از پس کارهای اجرایی محوله بر میان و بار من سبک تر شده و خیالم راحت تر. میدونم که تو کارشون دقت و دلسوزی لازم رو دارند.

عصر تونستم شق القمر کنم و برنامه درسی ام رو بالاخره تنظیم کنم. برای من که از 8 تا 8 تو دفتر کارم هستم برنامه درسی منظم داشتن کمی سخت بود. به هر حال شبها از 11 تا 1 بامداد رو اختصاص دادم به مطالعه درسها. تو اون ساعتها ذهنم برای یاد گیری هنوز جواب میده! جمعه ها هم تمرین شنا رو دنبال خواهم کرد (دیگه فکر کنم وبا منتفی شده باشه) این وسط باید بررسی ایمیلها و کارهای وبلاگم و مطالعات وبلاگها و سایتهای دوستانم رو بگذارم برای ساعتهای مرده تو محل کارم. مثلا ساعتهای بعد از ناهار (البته منظورم بعد از ماه رمضان است. تصور دیگری نکنید خدای نکرده!!) یا ساعت 3 بعد از ظهر تا 4 که ترافیک تلفن و کارهام کمتره و تو اون ساعتها زیاد نمیتونم به کارهای فکری برسم.
حالا از امشب شروع میکنم و تا شروع دوباره کلاسها ادامه میدم و اگر همه چیز خوب پیش بره که تغییرش نمیدم.

میمونه وقتی که صرف مطالعات کتابهای غیر درسی میکردم. کلا روزهای جمعه و برخی از ساعتهای روزهای عادی که تو خونه هستم رو اگر حتی نیم ساعت پیش بیاد به این کار اختصاص خواهم داد.
فعلا که کتاب ناجی نیسان رو تموم نکردم.
اگر این کتاب رو تموم کنم و تازه اگر کتاب مدیریت والت دیسنی مرا به سمت خودش نکشد، کتاب اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی را شروع خواهم کرد.
در قسمت پشت جلد این کتاب نوشته شده است که:

این کتاب، داستان چگونگی تکنوکرات شدن افرادی است که بدون کوچکترین تجربه اجرایی و مدیریتی، اداره امور کشور را پس از یک انقلاب پر تلاطم در دست گرفتند. افرادی که به گفته محمد علی نجفی، یکی از وزرای حاضر در چندین وزارت خانه، در ابتدای انقلاب حتی نام “کارتابل و پاراف کردن” را هنوز نشنیده بودند و نمیدانستند چه باید بکنند. تصمیم گیران سیاسی – اقتصادی ای که هرگونه برنامه ریزی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی را دخالت در کار خداوند و در نتیجه خلاف شرع مقدس اسلام میدانستند و نیروهایی که به طور فطری اقتصاد غرب و شرق را قبول نداشتند و میخواستند اقتصاد اسلامی را جایگزین آن کنند. اقتصادی که مبنا و اصول آن هنوز برایشان ناشناخته بود و جز در یکی دو کتاب آن هم به صورت کلی، چیز دیگری درباره آن نمیدانستند…

به نظر باید جالب باشه یادمه تو یکی از روزنامه ها فرمایشی از مولا علی (ع) نقل کرده بود “که هر کسی که مسئولیتی به او سپرده شود و فرد داناتر از خود را بشناسد ولی باز هم آن مسئولیت را قبول کند مسلمان نیست”

در هر صورت. کاری که از دست من بر میاد در حیطه مدیریت خودم است و نه بیشتر. برای حضور در بازار یکی از شهرها اقداماتی رو شروع کردیم. یکی از شهرهای مهمی که حضور ما در آنجا کمرنگ بوده ولی سابقه اش رو داریم. باید مونیتورینگ بازار در اون شهر به خوبی انجام بدم و خوب همه چیز رو ردیابی کنم تا به نتیجه حاصل برسیم.
اون شهری که گفته بودم برنامه پاک سازی بازار از رقیب رو توش میخوام اجرا کنم هم برنامه اش از ماه آینده به طور جدی تر شروع میشه. مشابه همون برنامه رو با تغییرات اساسی در برنامه توی یک شهر مهم دیگه که سهم خیلی خوبی از بازارش دست ما هست رو هم پیاده میکنیم..
اگر از این سه شهر نتایج خوبی رو بگیرم و فکر میکنم در کمتر از یک سال باز خورد اولیه رو بگیریم، اونوقت شاید بتونم وارد مرحله بعدی طرحی که تو ذهنم دارم و اسمش رو گذاشتم لکه جوهر بشم. فعلا چیزی نپرسید. تا به بار نشینه چیزی نباید بگم.
ولی حتما از جزئیات و مشکلاتش اگر عمری باقی باشه خواهم نوشت

امیدوارم ظرف مدت سه ماه آینده با توجه به بدهی ها و مطالبات سوخت شده ای که داشتیم بتونم شرکت رو به یک نقطه تعادلی برسونم. اونوقت خیالم برای ادامه مسیر راحت تر میشه.
به نظر من استرس و درگیر شدن بیش از حد در کارهای اجرایی بزرگترین آفت فکری یک مدیر هستند که خوشبختانه تو این یکی دو ماه اخیر تمرکز فکری من بحرانش رو پشت سر گذاشته و دوباره دارم به نقطه ایده آل خودم میرسم

در هر صورت از اینکه اخیرا پستهایم کمی تبدیل به خاطرات روزانه شده اند و دیر به دیر آپ میشوند از خوانندگان وبلاگم عذر میخواهم. به زودی که فکرم ازاد تر شد تحلیلهایم را آغاز خواهم کرد.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

يك زماني فكر ميكردم فقط وقتي كه چيزي براي نوشتن ندارم تو وبلاگ نمينويسم ولي امروز فهميدم بعضي وقتها زيادي مطلب هم باعث ميشه نتوني بنويسي.
واقعا نميدونم كدوم رو بنويسم. به هر حال شايد همه رو با هم اسم ببرم كمك كنه بعدها اگر لازم شد همه رو به ياد بيارم. تلخ و شيرينش درهم هستش. سوا كردني هاش بمونه واسه وقتي كه فرصت زياد تري داشتم.

تايپ اولين كتابم ديروز تموم شد. البته همه چيزش تموم شد جز اسمش!! موندم اسمش رو چي بگذارم. در مورد قيمت گذاري و سياستهاي قيمت گذاري هستش كه فكر ميكنم يك جزوه دم دستي مفيدي باشه. بيش از 30 مدل سياست قيمت گذاري رو توش آوردم.
سيستم خريد آن لاينش رو هم امروز كار انداختم. گرچه چون هنوز قيمتش رو دقيق بر آورد نكردم نميتونم فروشگاه رو در دسترس عموم قرار بدم ولي به محض معلوم شدن قيمت و ارسال كتاب براي چاپ فروشگاه رو فعال ميكنم. هم از تو وبلاگ هم از تو سايم كه يك صفحه اختصاصي به اين كتاب اختصاص داده ام ميشه با استفاده از سيستم پست براي تحويل كتاب و دريافت پول سفارشات رو دريافت كنم.
تازه ارائه هاي صوتي و الكترونيكي اون رو هم توليد خواهم كرد.
بايد سريع در فكر كتاب دوم باشم. فقط دو ماه براي دو تا كتاب ديگه فرصت دارم. فكر كنم كتاب دومم در مورد انبارداري و نگهداري كالا و علامتگذاري ها باشه مفيد باشه. شما چي پيشنهاد ميدين؟

دومين اتفاق از دست رفتن دو تا از دمين هايم بود. به دليل سهل انگاري شركتي كه برايم ثبت كرده بود دمين هايم توسط شخص ديگري ثبت شد! حواستون باشه كه اين اتفاق براي شما پيش نياد.

با اداره دارايي سر ماليات مشكل داريم. از خودشون يك مبلغي رو بدون اينكه واقعا بدونيم چرا برامون نوشتن و دفاترمون رو هم رد كرده اند. امروز كلي اعصابم رو تا ظهر سر اين مسئله به دست اونا سپرده بودم. اصلا سر در نياوردم چرا اين اتفاق افتاده. قراره هفته بعد بيان واسه بررسي دفاتر سال 83.

در دو تا از شهرهاي بزرگ عوامل مهمي براي فروش محصولاتمون پيدا كرديم.

آخرين امتحان فصول دوره مديريت استراتژيك رو هم دادم. مونده امتحان نهايي اش كه اميدوارم به سلامتي تموم بشه و وقتم آزادتر بشه. بايد بتونم به خوبي از چيزايي كه ياد گرفتم استفاده كنم.

خوشبختانه چكهامون گرچه با زحمت زياد ولي داره پاس ميشه. اگر بدهكاران شركتمون به موقع پرداختهاشون رو انجام بدن نيازي به اين همه استرس نيست.

قراره تو يكي دو ماه آينده مميزي ايزو بشيم. مثل هميشه كار خاصي نبايد بكنيم ولي اميدوارم همه چيز به خوبي پيش بره. بايد يك سري اطلاعات مورد نياز رو تحليل كنم تا ارائه كنم.

كارهاي شركت با افزايش احساس مسئوليت كاركنان به مراتب روان تر شده. اميدوارم اين روند ادامه پيدا كنه. اينطوري من بهتر ميتونم به برنامه ريزي هاي شركت و محصولاتمون برسم.

يكي از شركتهاي تامين كننده كارتن هاي شركتمون در مورد وامهاي دولت براي احداث سالن چيزهايي به من تعريف ميكرد. شديدا به يك سالن بزرگ براي نگهداري و بسته بندي محصولات احتياج دارم. فقط پولش رو ندارم!! دو سه روز پيش راديو جوان رو تو ماشين گوش ميكردم ميگفت خيلي ها از شريط ازدواج فقط قصدش رو دارند!! منم اونطوريم فعلا فقط قصدش رو دارم و ديگر هيچي ندارم كه بخوام سالن بخرم يا بسازم. اگر پارسال اون مبالغ رو از دست نميداديم … به هر حال. بايد حواسم رو جمع كنم تا بيشتر از حد لازم درس گرفته باشم.

:حيفم اومد اين رو نخونين


در دوران تقليد و ربودن كار ژاپني ها برگرفتن تكنولوژي كالاهاي موجود خارجي بودتا آنها را بهسازي كرده و با قيمت كمتر و به طور انبوه به فروش برسانند. به بيان ديگر،دوران تقليد كوركورانه بازار، پاسخ به تقاضاي مصرف كننده و برآوردن نيازهاي آنان بود.استراتژي سازمانهاي تجاري تاكيد بر توليد، توزيع و فروش داشت .
اما در عصر جديد خط مقدم ، ديگر نمونه كالايي وجود ندارد كه به آن مراجعه شود.شركتهاي ژاپني بايد بياموزند كه چگونه به طور بالقوه كالاهاي باارزشي خلق كنند كه حتي به فكر رقباي آنها نيز خطور نكرده باشد. اين دوران درواقع 180 درجه با عصر گذشته تفاوت دارد.
در عصر جديد شركتها بايد بازارهاي جديد به وجود آورند و نيازهاي مصرفي جديدي كشف كنند. آنها بايد تاكيد خود را از روي توليد كالاهايي كه مردم مي خواهند به توسعه كالاهايي كه مردم هنوز از نياز آنها هم آگاهي ندارند، تغيير دهند. عصر تحويل كالا به عصرنوآوري تبديل شده است

به بيان ديگر نه تنها شركتها بايد متحمل تغييراتي از ديدگاه تحويل كالا به استراتژي نوآوري شوند بلكه مانعي كه بر سر راه آنها وجود دارد تبديل كردن نيازهاي نامريي مصرف كنندگان – نيازي كه خود مصرف كنندگان از آن آگاهي ندارند – به كالاها و خدمات واقعي است . به بيان ديگر به موازات ظاهرشدن كالاهاي جديد در بازار، مصرف كنندگان متوجه نياز به اين كالاها شده و تقاضا به وجود خواهدآمد.

اصل و ادامه مطلب فوق را در وبلاگ دوست عزيزم به انديش حتما بخوانيد

فعلا تا همين قدر كافيه. اگر ميخواستم هر كدوم از اينها رو بنويسم كلي مطلب ميشد. تازه بماند كه خيلي دوست داشتم از بنزين 400 توماني و انرژي اتمي هم بنويسم


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

امروز بالاخره موفق شدم و دوست و همکلاسی عزیزم جناب براتی برامون شیرینی تولد دخترش رو آورد تو کلاس و کام همکلاسی ها رو شیرین کرد. انشاا.. که کام خودش و خانواده محترمش همیشه شیرین باشه و به تمام آرزوهایش در مورد فرزندانش برسد.

بعد از تعطیل شدن کلاسها سری به کتابخانه سازمان مدیریت صنعتی زدم. کتابخانه پر باری است. تصمیم گرفتم بعد از این ساعتی رو بیشتر در دانشکده بمونم تا بتونم از این کتابخانه بیشتر استفاده کنم.
چون ساعتی رو که در ترافیک مسیر دانشکده تا دفترمون طی میکنم انرژی زیادی رو تلف میکنه برای همین تصمیم گرفتم تا از اون محیط استفاده کنم و بعد از مرور سطحی درسها برم دفتر و خیالم راحت تر باشه

در مورد اولین کتابم مطالب اولیه رو تنظیم کردم و باید کار تایپ رو شروع کنم. باید از هر فرصتی برای تایپ استفاده کنم. ولی خودمونیم کتاب نوشتن واقعا سخته. شاید هم من بار اولم هستش و اینطوری به نظرم میاد. به هر حال باید هم مطالب رو از قلم نیندازم که بعدا بگم کاش این رو هم مینوشتم و هم باید بتونم مطلب رو جمع و جورش کنم. فعلا که همه چیز پراکنده است
تازه معلوم هم نیست در آخر اصلا چطوری ازش استقبال بشه. گرچه زیاد به فکر استقبالش نیستم و انتظار ندارم کتاب اولم زیاد فروش بره. به هر حال باید از یک جایی شروع کرد. از حالا در فکر ایجاد سایتی برای کتاب و ثبت نظر خوانندگان و اینجور چیزا هستم. اگر بتونم از طریق همون سایت خودم این کار رو بکنم خیلی بهتر خواهد بود.

در خصوص دوره های اینترنتی که خانم پرتو سوال فرموده اند باید عرض کنم که این دوره ها (که فقط یکیش برگزار شد) توسط سایت blackboard.com پیاده سازی شد که اون زمان(یعنی چند ماه پیش) سالیانه 250 دلار هزینه داشت و من با استفاده از فرصت 30 روزه رایگان این دوره رو برگزار کردم
الان که هزینه سالیانه اش شده تقریبا 430 دلار!! و از عهده من دانشجو خارج هستش
برادرم تو دانشگاه آخن از نرم افزار Ilias که ظاهرا Opensource و رایگان هم هست استفاده میکنن که متاسفانه نیاز به کارهایی برای نصبش هست که از عهده توان فنی و دانش من خارج هستش.
فعلا همینطوری موندم که یک راه حل مطلوب تری پیدا کنم

کار فروشگاه الکترونیکی هم تا اینجا مشکلی نداره. با سرویس پرداخت قرار داد رو این هفته بستم. اصلا دلم نمیخواد یک فروشگاه حرفه ای مثل آنچه برای محصولات شرکتم طراحی و پیاده کردم رو ایجاد کنم. باید خیلی خیلی ساده باشه چون آخه چیزی هم برای فروش ندارم. چند تا کتاب خودم که تازه اگر کسی بخواد بخره 🙂 ولی سرویسی که براش در نظر گرفتم تحویل از طریق پست و پرداخت الکترونیکی رو شامل میشه. در عین حال زیاد هم پیچیده نیست.
فکر کنم تا آخر ماه تقریبا عملیاتی بشه. میمونه تست کردن چند تا صفحه برای درج نظر خوانندگان و رتبه دهی و اینجور چیزای ساده ولی مفید


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

عيد همه شما عزيزان مبارك باشد
تعطيلي ديروز فرصت خيلي خوبي فراهم كرد تا به كارهاي عقب مونده برسم. گرچه ديروز از تعطيلي استفاده كردم تا تكليف درس مديريت استراتژيك رو كه خيلي هم وقت گير بود رو انجام بدم و براي استادمون جناب آقاي دكتر غفاريان ايميل كردم. حسن دوره هاي اينترنتي و آموزش از راه دور اينه كه وقتت بيشتر دست خودته تا كلاس
امروز و فردا شركت رو تعطيل كردم تا كاركنان در روزهاي آخر سال كارهاي باقي مونده رو تموم كنند و انشاا… از اول مهر كار رو با روحيه بهتر و جديت بيشتر دنبال كنند
گرچه خودم الان دارم اين پست رو از تو شركت مينويسم
توي اين هفته فرصت خوبي به من دست داد كه كارهاي عقب مونده هفته قبل رو مرتب كنم. دروس دانشگاه رو گذاشتم واسه هفته بعد
اين هفته چهار چوب كلي اولين كتابم رو بايد ببندم و بعد در ساعاتي در طول روز شروع بكنم به نوشتن كتاب. فرصت زيادي ندارم. گرچه اولين تجربه ام هم هست فكر نميكنم چيزي كه انتظارش رو دارم از آب در بياد ولي بايد از يك جايي شروع ميكردم

امروز بعد از ظهر ميخوام روي برنامه فروش يكي از شهرها فكر كنم. در نظر دارم توي اون شهر با برانگيختن نماينده و فعاليت بيشتر او تقريبا دست به يك پاك سازي برنم و سهم رقبا رو با افزايش سهم خودم كم كنم

يك مشكلي كه الان متوجه شدم در وبلاگم پيش اومده درج شدن يك كامنت يك شركت هندي يا پاكستاني بلافاصله بعد از پست كردن من هستش. يعني درست زماني كه پست من انجام ميشه اون كامنت هم جاي خودش رو پيدا ميكنه
فكر ميكنم با يك اسكريپتي چيزي اين اتفاق افتاده. تمام سرويسهاي اخيري كه استفاده كردم رو بررسي كردم ولي اصلا ربطي به اون شركت پيدا نكردم

دوستان عزيز من امروز مجبور شدم براي جلوگيري از كامنتهاي اتوماتيك قسمت مربوط به وارد كردن دستي يك كد عددي رو فعال كنم از اين بابت كه زحمتتان بيشتر خواهد شد عذر ميخوام
البته اونهايي كه چيزي نمينوشتند فرقي به حالشون نميكنه
🙂 (اضافه شده دو ساعت بعد از ارسال پست)


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

بالاخره بعد از چند روز فرصت كردم تا بيام و اينجا بنويسم
هفته گذشته يكي از پرترافيك ترين هفته هايي بود كه داشتم. موضوع از اين قراره كه روز دوشنبه ساعت 5 جلسه معارفه دانشكده مديريت سازمان مديريت صنعتي برگزار شد. در اون جلسه اطلاعاتي درمورد دانشكده و برنامه هاي درسي و غيره به ما داده شد.
وقتي به ما گفته شد كه از فردا كلاسها شروع ميشه همه ما به نوعي شوكه شديم. براي اينكه قبلا گفته بودند يك هفته بعد كلاسها شروع ميشه
از طرفي چون مصادف بود با آخرين ساعات كاري روز دوشنبه عملا كاري رو نميتونستيم در مورد برنامه هاي كاري روز سه شنبه و چهارشنبه و پنجشنبه كه كلاس داشتيم صورت بديم. براي همين بلافاصله بعد از جلسه به شركت برگشتم و كارها رو راست و ريست كردم و با يادداشت به منشي ام گفتم كه نخواهم بود و چه كارهايي را انجام دهد.
به هر حال در اين ايام خجسته با مباركي و ميمنت و با توكل بر خداوند متعال كلاسهاي ما شروع شد و من ادامه تحصيلات دانشگاهي را آغاز كردم.
شايد هرگز نتوانم شادي و انرژي ناشي از اينكه دارم ادامه رشته مديريتم را در رشته اي كه به نوعي برترين رشته مديريت در سطح دنيا هستش رو اتفاقا در يكي از تخصصي ترين مراكز مديريتي كشورم يعني سازمان مديريت صنعتي ادامه ميدهم رو بيان كنم.
با اينكه روزهاي پر ترافيك و پر دردسري رو پشت سر گذاشتم ولي به قدري شادي اين اتفاق در من انرژي و نيروي تحرك و جواني ايجاد كرده است كه نه تنها اصلا خسته نيستم بلكه فكر ميكنم ذهنم داره تيز تر ميشه.
امروز بايد برنامه ريزي دقيقي را براي مطالعه بيشتر و نيز آغاز نوشتن براي كتابي كه در نظر دارم چاپش كنم انجام بدم. از طرفي برايم خيلي مهمه كه بتونم روي انجام درست وظايف توسط كاركنانم حساب كنم. البته اتفاق شيرين و تلخي برايم روز چهارشنبه افتاد كه اميدم را بيشتر كرد.
روز چهارشنبه بعد از اينكه كلاسمون تموم شد به شركت آمدم. ديدم دو پاكت كه هر كدام محتوي يك نامه شكايت از دو تن از كاركنان برجسته من بود روي ميزم قرار داشت.
خلاصه شكايت آنها اين بود كه پرسنل نسبت به ميزان حقوقي كه ميگيرند براي اين شركت دلسوز نيستند. حتي يكي از آنها از من خواسته بود در وبلاگم بنويسم كه : شما كيلويي حقوق و مسئوليت ميدهيد بدون اينكه ذره اي در فكر عواقب كارهايتان باشيد.
گرچه هر دو نامه ناشي از برخي سو تفاهمات بود و با عصبانيت هم نوشته شده بودند ولي هر دو شامل نكات مثبت بسياري بودند و آن چه من در بطن اين نامه هاي تند و تيز ديدم ميزان شدت دلسوزي كاركنانم به شركتشان بود.
در اولين فرصت از هر دو خواستم بيايند و با من صحبت كنند. خوشبختانه فكر ميكنم به آنها ثابت شد كه سو تفاهم شده است. موضوع سو تفاهم هم از اين قرار بود كه در پي اعلام عدم رضايت يكي از پرسنل در ارزيابي رضايت شغلي سه ماهه اي كه در آن هستيم مسئول اين كار براي اطمينان از كم بودن حقوق اين فرد از واحد مالي اطلاعات حقوق دريافتي همه پرسنل رو خواسته بود و او هم آنها را در اختيارش قرار داده بود. من مسئول مالي را به خاطر افشاي اين اطلاعات توبيخ كردم و او نيز از اين موضوع ناراحت بود كه چرا وقتي براي رفع مشكل شركت كاري را از روي دلسوزي انجام داده است توبيخ شده است. مسئول رسيدگي به شكايات نيز از اين ناراحت بود كه آيا او كه بايد به مشكل حقوق و در آمد پرسنل رسيدگي كند حق ندارد اين اطلاعات را بداند؟ و نيز چرا برخي از پرسنل حقوقشان اينقدر بالا است در حاليكه كاري كه انجام ميدهند را فرد ديگري ميتواند با حقوق كمتري انجام دهد
در جلسه اي كه با حضور هر دو برگزار شد توضيح دادم كه اعتراض من به افشاي اطلاعات به اين دليل نيست كه او نميبايست به اين اطلاعات دست مي يافت بلكه براي رسيدگي بهتر به اين شكايت دسترسي به اين اطلاعات ضروري هم بوده است بلكه مسئول مالي نبايد بدون فيلتر اين اطلاعات را در اختيار هر يك از پرسنل قرار دهد. تقريبا هر دو قانع شدند (شايد چاره ديگري هم نداشتند!!) ‌و از همه مهمتر اينكه سو تفاهمات رفع شد. چرا كه هر دو برايم اهميت دارند و از افرادي هستند كه از حالا آينده شركت را بر روي دوش آنها ميبينم.
در خصوص وضعيت حقوق و دستمزد و تفاوتها وقتي توضيح دادم كه حقوق با توجه به وضعيت شغلي و ميزان مسئوليت و سابقه و وضعيت معيشت خانواده و تعداد افراد تحت تكفل تنظيم شده است قانع شدند ولي در چهره هر دو ديدم كه از اينكه افراد اين را نميدانند و ناراضي هستند تاسف ميخوردند
بعد از اينكه احساس كردم هر دو توجيح شدند و ميتوانند به خوبي گذشته كارشان را ادامه دهند جلسه را خاتمه دادم و بلافاصله جلسه ديگري با افرادي كه اظهار نارضايتي از حقوقشان كرده بودند ترتيب دادم ولي آنها را توجيح نكردم. بلكه اتمام حجت كردم كه حقوقشان طي چه ضوابطي پرداخت ميگردد و اگر كسي ناراضي است و انتخاب بهتري نيز دارد در ترك شركت دريغ نكند.
اين جلسه فقط نيم ساعت طول كشيد و من بلافاصله بايد خودم را براي استقبال از همسرم به فرودگاه ميرسوندم. از خوشبختي شب هم عروسي دعوت بوديم در برج سفيد. وقتي از آخرين طبقه به خيابان پاسداران نگاه ميكردم با خودم فكر كردم واقعا برج با 110 طبقه يعني چه؟ و ويران شدن دو برج با اين عظمت و البته پهنا واقعا چيست؟ قطعا فيلمهاي تلوزيوني حادثه يازدهم سپتامبر نميتوانست بزرگي واقعي همه فاجعه را آن طور كه هست منتقل نمايد
در هر صورت پنج شنبه هم با اطلاعات به روز و جامع جناب آقاي دكتر رحيميان يكي از استادان برجسته دانشكده ما كه در آمريكا تحصيل فرموده اند آشنا شدم و ايشان ما را با شخصيت تام پيترز آشنا نمودند. فردي كه هزينه حضور در كنفرانسهاي يك روزه اش 2500 دلار است.
بعد از ديدن سايتش با خودم فكر كردم چرا ما در ايران امثال او را نداريم؟ مگر ما كم داريم مديران و دانشمندان با تجربه و دانشمندي كه به هر حال حرفي براي گفتن دارند؟ مشكل در كجاست؟ آيا واقعا دچار خود كم بيني هستيم؟ يا اينكه سختمان مي آيد دانشمان را با ديگران تقسيم كنيم؟ مثلا امثال جناب دكتر رحيميان چرا نبايد در زمينه تحصص خود حداقل در ايران (منطقه را نميگويم) مطرح باشد و انديشه هايش و دانشش نشر پيدا كنند؟
واقعا به نظر شما مشكل كجاست كه ما در ايران با اينكه در كار فردي خيلي بهتر از كار تيمي عمل ميكنيم ولي بيشتر شركتهايمان را مطرح ميكنيم تا افرادمان؟
ديشب ترتيب يك گروه در ياهو را براي بچه هاي همكلاسيمان دادم كه در اولين جلسه برايشان آنرا توضيح خواهم داد


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

امروز رو با اينكه اصلا خوب شروع نكردم ولي خدا رو شكر خوب تموم كردم.
برادرم ديروز رفت آلمان براي دوره تخصصي كه ميگفتم و باز هم لطف خداوند بزرگ شامل حال ما شد و برادرم در يك كشور غريب مورد عنايت و توجه افرادي قرار گرفت كه به اذعان خودش اصلا احساس غريبي و كمبود نميكند. به راستي كه بعضي وقتها آدم خيلي شرمنده خدا ميشه.
خبر خوب ديگه حركت مسئول انتشاراتمون بود. امروز به او گفتم كه ديگر مدير نيست بلكه بايد خودش را مدير بكند. ميدانم كه ميتواند. عرضه اش را دارد. قبلا مدير بود ولي بدلايل مشكلات زياد و مختلف خانوادگي از مديريت به قدري دور شده بود كه حتي اسم مسئول هم برايش سنگيني ميكرد.
و خوشحالم كه قبل از اينكه من به او اين مسئله را بگويم از طريق ديگري خودش متوجه نواقصات كارش شد. ديدن برق حركت در او واقعا لذت بخش بود. گاهي وقتها پيش مياد كه بك پرسنل معمولي داريد و از او انتظاراتي در حد خودش يا بالاتر داريد. ولي وقتي كه يك پرسنل با توانايي ذاتي بالاتري داريد انتظار نداريد كه در حد پرسنل عادي ظاهر شود. دوست داريد توانايي مديريتي او را افزايش دهيد تا مسئوليت بيشتري را بر عهده بگيرد. ميدانم كه تكانم شديد بود و اميدوارم حركتش را ادامه دهد.
ما فقط 4 ماه وقت داريم تا 3 عنوان كتاب چاپ كنيم كه جوازمون تمديد بشه.
اگر از بين شما كساني هستند كه حاضرند با هزينه خودشان و يا مشاركت ما كتابشان را چاپ كنند با مسئول انتشارات ما تماس بگيرند. يكي از تلفنهايمان 88906868 است.

از طرف ديگه به پيشنهاد مسئول انتشاراتمان تصميم گرفتم من نيز ياداشتهايي را در خصوص مسائل مختلف مديريت طوري كه براي افراد عادي قابل استفاده باشه و كاملا هم كاربردي باشه رو تهيه كنم تا خودمون چاپ كنيم.
حالا تا نوشته هايم كتاب شود بايد خيلي وقت صرف کنم. زمان خيلي كمي دارم. به نظر شما روي چه موضوعاتي بنويسم بهتره؟ ميخواهم در مورد ايزو ، ارزيابي عملكرد ، مديريت استراتژيك ، تيليغات و راهنمايي هايي از اين قبيل بنويسم. بعد از اينكه خيالم راحت شد ميتونم بقيه موارد مديريتي را نيز اضافه كنم. تاكيد من بيشتر روي ارائه يك متن تمام كاربردي است كه هر كسي با در دست داشتن آن بتواند گام به گام يك كار تخصصي خيلي خوبي را انجام داده و نتايجش را هم ببيند.
مطالبم آميخته اي از تحربه و علم خواهد بود تا افراد عادي حتي صاحب يك فروشگاه بتواند با استفاده از آن كارايي اش را بهبود بخشد.
از يك طرف هم كلاسهاي كارشناسي ارشد شروع خواهد شد. واقعا فكر كنم خيلي وقتم كم بياد ولي يك چيزش خوبه و من هميشه از اون لذت بردم اينه كه بايد دوباره يك برنامه ريزي فشرده براي ساعتهاي زندگيم بكنم و طبق اون پيش برم

به نظر من بزرگترين آفت مديريت پريشاني فكر و ذهن است. مدير زماني كه نتواند تمركز كند خط و خطوطي را براي رهبري كردن نخواد ديد. نه افقي نه مسيري. و اين خيلي خطرناك است.
امروز ذهن من آزاد تر از دو سه ماه پيش است. انگار از يك مسئوليت بسيار بزرگي رها شده ام. كار را سالم تحويل داده ام و اينك خيالم راحت است. اينك بهتر ميبينم. خيلي خوشحالم كه زودتر بيدار شدم و بسيار متاسفم كه مدت طولاني را به خواب رفتم. بيش از يك سال چشم ها را بر روي خيلي از حقايق بستن و خود خوري كردن. واقعا براي چه اين كار را كردم؟ كه چه چيزي بدست بياورم؟ چه بدست آوردم؟! واقعا حيف از من بود. اما امروز بيدار هستم. اينجور چيزها در زندگي پيش مياد و ميره. فقط بايد درس بگيريم. اين روزها بهتر كار ميكنم. با نيروي بيشتر و انگيزه بيشتر.
انگار بالهايم باز شده اند.
بدهكاري وسنگيني مسئوليت براي ادا كردن تعهد مالي در كنار بي فكري بدهكاران به شركتم بهترين انگيزه براي كم هزينه تر شدن و تمركز بيشتر بر روي كارم است
اميدوارم بدهكاران هم كمي مسئوليتشان را در قبال شركت ما احساس بكنند
فعلا وقت نيست. به قول اهوازي ها وقت تنگه. بايد برم


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

این پست رو با استفاده از add-inخود بلاگر از داخل word مینویسم. اولین تجربه است و نمیدونم چي از آب در مياد.
از امروز براي مدتی تنها هستم. خانومم و دخترم رفتند مدتی رو پیش پدر و مادر خانومم بمانند و دیدار تازه کنند و استراحتي. متاسفانه من نتونستم برم. توی راه فرودگاه بارون خوبی بارید و خيلي هوا خوب شد.

دیروز يكي از نمایندگان فروش مان در يكي از شهرها برای صحبت در خصوص مسائل جاری به شرکت آمده بود.
از ساعت 11 تا آخر وقت با هم بودیم.ناهار رو هم رفتیم يكي از رستورانهای نزديك خوردیم.
در خلال اطلاعات مختلف مفیدی كه به دست آوردم يك چيز تازه اي هم ياد گرفتم كه بد نيست شما هم بدانيد و اگر اطلاعات مناسبي در اين خصوص داريد به من و دوستامون اطلاع بدهيد.
ايشون ميگفتند كه من ميتوانم يك شركت تعاوني به اسم مثلا شركت تعاوني كاركنان رادان تحرير ثبت كنم. اعضاي اين نعاوني كاركنان شركت و يا هر كس ديگري كه دوست داشتيم خواهند بود.
بعد از انجام مراحل قانوني ميتوانيم به بانك مسكن مراجعه كنيم و بگوييم كه ميخواهيم براي اعضای تعاونی مسكن بسازيم. آنان زميني را با توافق ما خريداري ميكنند و به پيمانكاران طرف قرار داد خود میسپارند و ساختمان در تعداد واحدهاي مورد نظر ما ساخته ميشود. پس از تكميل آن با معرفي شركت تعاوني اعضا ميتواند بدون اينكه وجهي را براي مدتي در اين بانك سپرده گذاري كرده باشند صاحب خانه شوند و از زمان تحويل مسكن اقساط آن را به بانك پرداخت نمايند.
اگر همه كار همين باشه و شركت بدون سرمايه گذاري بتونه اين كار رو براي كاركنانش بكنه خيلي عاليه ولي به نظرم كمي بعيد مياد
تازه تا اونجاكه ميدونم شركتهاي تعاوني ضوابطي دارند و البته مزايايي هم دارند كه بي اطلاع هستم و بايد در موردش بررسي كنم. هم بايد در مورد شركتهاي تعاوني و امتيازات و دردسرهايشان ياد بگيرم هم در مورد نحوه عملكرد بانك مسكن در اين خصوص.
اگر از دوستان كسي چيزي ميدونه لطفا راهنمايي كنه. من هم وقتي سوال كردم و چيزي دستگيرم شد حتما تو همين جا با خبرتون ميكنم


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید