ایام می آیند تا بر شما مبارک شوند.

مبارک شمائید.

این ایام فرخنده نیز بر شما مبارک باد.

امیدوارم سالی سرشار از سلامتی، شادی و موفقیت را به همراه یکایک اعضای خانواده محترمتان در پیش داشته باشید


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

فعلا روز به روز بازار تبلیغات کاندیهای مجلس داغتر میشود.
اما اتفاقی که امسال پر رنگ تر به آن پرداخته شده وعده و وعیدهای اجرایی کاندیدهایی است که قرار است به قوه مقننه یعنی قانون گذاری بپیوندند.
امسال صدا و سیما به طور جدی تری این موضوع را مطرح میکند و ادعاهای خارج از توان نمایندگان را به زیر سوال میبرد.
ظاهرا ادعاهای بی اساس کاندیدها که میتواند موجب دلسردی مردم از دادن رای به فرد گردد به نوعی تهدید محسوب میشود ولی به نظرم یک فرصت طلایی در این جا نهفته است.
و آن اینکه اگر لابلای ادعاهای این کاندیدهای محترم را خوب بگردیم میتوانیم به انتظارات لایه های ابتدایی عامه مردم کشورمان برسیم.
به هر حال کاندیدهای هر منطقه سعی نموده اند ادعاهایی جهت بر آورده نمودن نیازهای ضروری همان منطقه ادعا نمایند تا توجه ها را جلب کنند.
پس بهترین فرصت برای دولت است که به رایگان نیازهای مناطق مختلف را شناسایی کند.
مسکن، شغل، رشد اقتصادی و حتی ازدواج جوانان جزو وعده های مشترک بیشتر نمایندگان است.
شعارهایی که سالهاست جزو شعارها و ادعاهای کاندیدها مطرح میشود و شاید آنطور که باید تحقق نمیابند که همچنان جایی برای تکرار شدن دارند و گرنه دیگر کسیحرفش را هم نمی زد. چه خوب است استانداران و یا حتی وزیران محترم به آنها بپردازند.
البته بعید به نظر میرسد که خودشان از آن مسائل بی خبر باشند. ولی به هر حال این نیازها قابل توجه هستند.
در آستانه تحویل سال نو از طرفی فشار مصرف کاغذ برای هدایای تبلیغاتی و تقویمهای مختلف پایان سال بالا رفته است و از طرفی نیاز به کاغذ برای تبلیغ کاندیدها افزایش قیمت چشمگیری در کاغذ بند (برش خورده به صورت ورق) را باعث شده است. در حالیکه قیمت کاغذ رول هنوز منتظر تغییر است ما به منظور کنترل تقاضای پایان سال و جلوگیری از رکود فروش اوایل سال جدید که همیشه به دلیل مشخص نبودن قیمت تا 20 یا 25 فروردین حالت بلا تکلیفی ایجاد میکند قیمتهایمان را افزایش دادیم. البته با توجه به اینکه هزینه های حمل و نقل به مقدار بسیار زیادی افزایش داشته اند چاره دیگری هم نداشتیم.
با اینکه منتظریم تا ببینیم حقوق کارکنان قرار است چقدر افزایش یابد تا بر اساس آن سایر هزینه های سالیانه شرکت را برآورد کنیم که مثلا هزینه ارسال بار یا برق و آب و … چقدر ممکن است افزایش یابد تا بتوانیم پیش بینی برای بهای تمام شده محصولاتمان داشته باشیم.
جالب اینجاست که در دیداری که با یکی از مدیران شرکتهای رقیب داشتم متوجه شدم آنها اصلا در طول این سالهای هزینه اسهلاک سالیانه و سنوات خدمت کارکنان را در بهای تمام شده محاسبه نمی کرده اند و برای همین به فرض کاملا محال برابری کیفی و کمی!! قیمتهایشان کمتر است و گرچه امروز قیمتشان ظاهرا پایین تر از سایر رقباست ولی فردا روز مشکلات بسیار جدی گریبانگیرشان خواهد شد.

راستی کرایه بار گفتم یاد بنزین آزاد احتمالی سال بعد که قرار است در ایام نوروز به صورت آزمایشی عرضه شود افتادم. چند برابر شدن کرایه های بار از هم اکنون قابل تصوراست.
ولی ای کاش تاثیرات ناشی از آزاد شدن بنزین برای مردم شفاف میشد.
مثلا میدانستیم که با عرضه بنزین به قیمت مثلا 200 تومان چقدر یارانه حذف میشود و این یارانه ای که اینک میتواند پس انداز شود در بودجه سالیانه صرف کدام بخش به منظور ایجاد رفاه بیشتر در مردم خواهد شد؟
مثلا اگر بنزین 400 تومان شود و فرضا دیگر در آن نرخ نه تنها یارانه ای پرداخت نمیشود بلکه سود هم عاید دولت شود، در آن صورت این اختلاف 300 تومان در هر یک لیتر آیا موجب گسترش تعداد مدارس ، یا ارزان شدن خدمات درمانی، یا ارزان شدن هزینه آموزش عمومی (مدارس و دانشگاهها و …) خواهد شد؟
به نظرم اینطوری مسائل برای مردم راحت تر قابل هضم خواهد شد و قطعا مورد حمایت هم قرار میگیرد.

از طرفی نفتمان هم دارد به 100 دلاز نزدیک میشود. بعید نیست که به راحتی در طول سال بعد به بالای 200 دلار برسد.
ولی چرا هنوز همانطوری که آقای احمدی نژاد، رئیس جمهور کشورمان در سخنرانی دانشگاه و یک سخنرانی دیگر که الان یادم نیست ولی هر دو از تلوزیون پخش شد اعلام نمودند، بودجه دولت فقط همان 36 میلیارد است؟ و …

این پست خیلی طولانی شد و موضوعاتش هم متفاوت بودند که جای داشت بیشتر به آنها بپردازم ولی چه کنم که ناچارم به خاطر ارزشمند بودن اوقات شما عزیزان صرفا اشاره ای بکنم و بگذرم.
باشد تا در فرصتی دیگر هم با جزئیات بیشتری به آنها بپردازم و هم از خبر پیوستنم به شرکت جدید برایتان بنویسم. بله با یکی از شرکتها در راند چهارم مذاکرات که این بار در دفترم برگزار میگردید به توافقات کلی پوزیشن مدیریت فروش دست یافتیم.در راند پنجم جزئیات بیشتری مورد توافق قرار خواهند گرفت.
تا خدا چه صلاح بداند


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

آخر سال همیشه هزینه های خودش را داشته است. از هدایایی تبلیغاتی گرفته تا هزینه های عیدی و پاداشهای کارکنان.
خدا را شکر که امسال هم قبل از اسفند عیدی های همه را دادیم تا به موقع خریدهایشان را انجام دهند. در هزینه های هدایای پایان سال هم کمی صرفه جویی کردیم.بیشتر به خاطر اینکه بهتر از عهده هزینه های آخر سال که اتفاقا مالیات سال گذشته هم به احتمال زیاد باید در این ماه پرداخت شود (هنوز ممیز برگه قطعی را صادر نکرده است) بر بیاییم. اما امسال هزینه های جدیدتری هم داشتیم.
در حالیکه پارسال تا انتهای سال طی قبضهای 5 مرحله ای عوارض شهرداری قائدتا هیچ بدهی به شهرداری نداشتیم، دیروز بعد از آنکه متوجه شدیم هیچ چاره ای برای پرداخت قبض عوارض جدیدی که در آن هم ذکر شده از ابتدای سال 81 تا پایان سال 86 چاره ای نداریم آنرا پرداخت کردیم.
ظاهرا این یکی بنابر توضیح مامور محترم بابت خدمات مکانیکی شهری است.
در قبض نوشته شده است “پسماند”
حالا این عبارت مفهومش چیست نمیدانم ولی تا جایی که به ذهن من میرسد این خدمات مکانیکی بعد از شهردار شدن جناب آقای قالی باف فعال شدند که بیشتر از 2 سال نیست و تازه آیا باید هزینه آن هم از محل شهروندان و در قالب عوارض دریافت شود یا از محل بودجه شهرداری؟
همه اینها در حالی است که در قبض به چند سال قبلتر اشاره شده است و اینکه دو سه ماه بعد باید منتظر قبض عوارض سالیانه شهرداری باشیم.
در رادیو ماشین میشنیدم که (فکر کنم رادیو جوان بود) که خانمی ادعا میکرد قبض گاز برایش صادر شده است برای دوره 5 ماهه که سه ماهش مربوط به آینده است!

همینطور که به اینها فکر میکردم مامور محترم اداره آب به دفترمان آمد و نامه ای به دستمان داد مبنی بر اینکه به دلیل تغییر در زیر بنا و کاربری باید با مدارک (نقشه ساختمان و پایان کار و …) به اداره آب مراجعه کنیم.
امروز صبح رفتم آنجا که بگویم سالهاست حتی رنگی هم به دیوار ها زده نشده است چه برسد به تغییر زیر بنا که دیدم به من میگویند چون مالک اولیه قراردادی که بابت انشعاب بسته است مسکونی بوده و حالا دفتر شما اداری است باید قرار داد جدیدی امضا کنید و یک هفته هم وقت دارید وگرنه انشعابتان جمع می شود!!!
با تعجب گفتم که مگر این انشعاب غیر قانونی بوده که میخواهید جمع کنید؟ و اینکه این مسئله به شهرداری مربوط میشود که ما مشکلی با شهرداری بابت سند مسکونی یا اداری بودنمان نداریم به اداره آب چه ارتباطی دارد؟ تازه مصرف اداری که کمتر از مسکونی است؟
که پاسخ شنیدم که: “انگار تحویل نمیگیری چی میگم. باید فلان میلیون و فلان صد هزار تومان پرداخت کنی تا قرارداد جدیدی را امضا کنی و گرنه انشعابتان جمع میشود. زود تصمیم بگیر و وقت مردم و من را هم نگیر” خب حق داشت. یک کارمند بود با خیلی عظیمی از مراجعه کنندگان. این مبلغ ظاهرا بر اساس متوسط مصرف ماهیانه ساختمان محاسبه میشود. و مثلا ما خوش شانس بودیم چون ارقام دیگر مراجعه کنندگان بسیار بیشتر از رقم ما بود.

ظاهرا باز چاره ای نداریم و این مبلغ باید پرداخته شود. ولی در ایام آخر سال و شب عید واقعا به نظرم زمان مناسبی برای این کار نیست چون به هر حال هزینه های عموم مردم در این ماه بالاست. میتوانستند این کارها را در تابستان انجام دهند.
فردی به مزاح میگفت عیدی کارکنان دولت را میخواهند تامین کنند.

به هر حال. با زحمات دوستان بزرگوارم تا امروز پوزیشنهای مختلف مدیریتی در شرکتهای گوناگون نفتی، شوینده، لبنیات، صوتی تصویری، کامپیوتر، صنعتی، توزیعی و … به من معرفی شده که منتظرم اطلاعات همه را گرد آوری کنم و بعد بهترین را انتخاب کنم. انصافا دوست عزیزم جناب آقای مهندس اطاعت هم خیلی زحمت کشیده اند که همینجا از ایشان و سایر دوستانی که بزرگواری کردند سپاسگزاری میکنم.

هر کدام از پوزیشنها حسنها و ایرادهایی دارند. ترکیب هیئت مدیره، قابلیت رشد سازمان، قابلیت رشد من در سازمان، تغییر پذیری، گستردگی جغرافیایی و فرا ملیتی بودن فعالیت و حتی میزان درآمد، پارامترهایی هستند که بیشتر مد نظر قرار میدهم و همه هم با هم متفاوتند.
یاد مدل پیایان نامه ام افتادم که برای برون سپاری از میان تامین کنندگان مختلف با پارامترها و قابلیتهای مختلف بتوان بهترین را انتخاب کرد. شاید همان مدل را در این تصمیم گیری هم بتوانم استفاده کنم. به هر حال شباهتهایی دارند.

اما دوستان زیادی از من در خصوص علت این تصمیم سوال کرده اند.
دلایل متعددی دارد. اگر بخواهم به آنها اشاره کنم (بدون طبقه بندی) میتوانم دلایلی از قبیل اینکه:
– آدم جاه طلبی هستم. دوست دارم در سایز بزرگتری کار کنم و ترجیحا با یک تیم کامل مدیریتی در خصوص سازمانهای بزرگ اندازه یا با فعالیتهای بین المللی تصمیم گیری کنم.
– میخواهم دامنه فعالیتهایی فراتر از سطح ملی را اداره کنم. شاید اعتماد به نفسم افزایش یافته است. دوست دارم چالش بیشتری در سطح گستره فعالیتهای سازمان داشته باشم و نمیدانم چرا فکر میکنم از عهده هر شرکتی بر می آیم.
– فرصت و تجربه خوبی برای رشد بیشتر معنوی خواهد بود. به هر حال احساس میکنم شرکت خودم برای فردی با توانایی های من محیط کوچکی است و مرا محدود میکند. چون توانایی تامین مالی برای رشد دادنش مهم است. شرکت من میتواند با مدیری ارزانتر به حیات خودش ادامه دهد. شاید اعمال نقطه نظراتم برایش کافی باشد. شاید خودخواهی به نظرم برسد ولی درست مثل این است که از یک اتوبوس برای حمل فقط معدودی از مسافران استفاده کنید. مثالش چقدر هم شبیه من بود!
– دلیل دیگرش این است که صنعت کاغذ علیرغم اینکه مصرفش افزایش میابد ولی حاشیه سودش کم میشود. چون به هر حال کالایی استراتژیک است که دولت نمیخواهد بهای آن زیاد افزایش یابد. این در صورتی است که هزینه ها به طرز بسیار چشمگیری افزایش داشته اند و جذابیت این کسب و کار برایم کم میشود. توسعه دادنش هم به نظرم افزایش دردسرهاست. چون بیس کارش به هر حال کاغذ است.
– قصدم اصلا نجات دادن سازمان ضعیف یا کوچک نیست. بلکه میخواهم سرعت رشد شرکت بزرگی را بیشتر کنم. به نظرم این انتخابم سخت تر از بهبود سازمان ضعیف است. برای همین میخواهم خودم را رشد دهم و توانمند تر کنم. به نظرم با حل مسائل سخت تر و تمرینات بیشتر است که میتوانم به آن دست یابم.
– داستان تکراری مطالبات لاوصول و یا مشکوک الوصول خسته ام کرده است. دیگر نمیخواهم دنبال کلاهم بدوم. از نگرانی تعقیب مطالبات و چکهای برگشتی مشتریان و به خطر افتادن چکهای خودم خسته شده ام. برای همین شرایط فروشمان را کلا نقدی کردیم. بجز مشتریان بسیار خاصی که اعتبار بالایی داشتند. به نظر خودم بیشتر به جای آنکه مدیر عامل باشم دارم به یک تحصیلدار برای وصول مطالبات تبدیل میشوم. فروشمان از ابتدای این ماه کلا نقدی شد. چاره دیگری نداشتیم.
– پروژه چاپگر را هم ادامه خواهم داد. به هر حال ربطی به این موضوع ندارد و فعالیتی است در کنار فعالیت اصلی شرکت.
– پرسنل توانمند و بسیار دلسوزی دارم که وقتش است سهم زحماتشان را بردارند. با سهامدار نمودن آنها تغییرات اساسی رخ خواهد داد که شاید وقتش رسیده باشد.
به هر حال اینها را شاید بیشتر ناشی از خودپسندی بدانید ولی بی تعارف واقعیتهایی که در درونم احساس میکردم را در میان گذاردم و فکر میکنم هر کسی خودش بهتر از دیگران از توانایی های خودش با خبر است و میتواند در این خصوص قضاوت کند. امیدوارم در عمل خودم شرمنده خودم نشوم. اینها فقط قضاوت در خصوص آن بخشی است که کنترلش در دست من است. بقیه امور در دست خداست. از او میخواهم هر آنچه به خیر و صلاح است پیش بیاورد و کمکم کند.مثل همیشه.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

“پیام آوران صلح و دوستی در نیمه اول سال 1387 خورشیدی با هدف ارسال پیام ایرانیان به مردم 131 کشور جهان عازم 5 قاره جهان خواهد شد و ضمن ایجاد بستری مناسب جهت معرفی و همبستگی میان همه ملتهای آزاد و طالب صلح در جهان جاذبه های توریستی و میراث فرهنگی ایران زمین را به اقوام مختلف در کشورهای جهان معرفی و از آنها جهت بازدید و گشت و گذار در میان اقوام و جاذبه های ایران دعوت به عمل خواهد آورد.
یکی از مهمترین اهداف این حرکت گسترش و تبلیغ برای صنعت توریسم کشور است. صنعتی که یقیناً می تواند به عنوان مهمترین و پر درآمد ترین صنعت در کشور عزیزمان باشد، به امید خداوند ایران زمین و با همت مجریان پیام آوران صلح و دوستی و مجریان و متولیان صنایع گردشگری کشور سال 86 سرآغازی است برای موفقیت و شکوفایی صنعت جهانگردی کشور و توسعه کمی و کیفی آن در همه ابعاد، در داخل و درخارج از کشور. ” …
افتخار یافتیم که دوست همکلاسی عزیزمان جناب آقای دکتر فریدون نجفی تبار هم از اعضای این تیم هستند.
از این جهت ضمن آرزوی موفقیت برای ایشان برنامه ای را که طی ایمیلی برایم فرستاده اند را در اختیارتان قرار میدهم تاهم با کم و کیف این فعالیت آشنا شوید و هم اینکه اگر از دستتان بر می آید در حمایت مادی و معنوی این حرکت آنها را همراهی کنید
اطلاعات کاملتر در این فایل قرار دارد. حتما بخوانید.

اطلاعات برنامه پیام آوران صلح و دوستی ایران

برای یکایک این عزیزان در طول این سفر پر ماجرا و شاید پر مخاطره آرزوی سلامتی کامل دارم.
منتظر بازگشت پر افتخارتان هستیم
با آرزوی گسترش صلح و دوستی در سراسر گیتی پهناور

بعدا اضافه شد:
سایت پیام آوران صلح و دوستی
وبلاگ پیام آوران صلح و دوستی


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

در مسیری در صندلی جلوی یک پیکان قدیمی مسافر کش نشستم.
اولین چیزی که توجهم را جلب کرد انبوهی از برچسبهای مختلف عوارض و طرح ترافیک و … سالهای مختلف بود که تقریبا جلوی دید مرا گرفته بود.
همه این برچسبها درست است که متعلق به سالهای مختلف و سازمانهای مختلف بودند ولی همه آنها در یک چیز مشترک بودند و آن اینکه در هیچکدامشان اثری از پرچم کشور عزیزمان ایران نبود!!!
کمی بیشتر دقت کردم. دیدم نخیر اثری از پرچم در هیچکدامشان که اتفاقا همگی هم برچسبهای دولتی بودند دیده نمیشود.
این سوال برایم ایجاد شد که چرا پرچم چاپ نشده است؟ چرا دولت (منظورم دولت این رئیس جمهور یا آن رئیس جمهور نیست بلکه همه رئیسان جمهور است) در این خصوص توجه کافی نشان نداده اند و یا حساسیتی نداشته اند

اتفاقا امروز صبح در برنامه تلوزیونی فکر کنم شبکه یک سیما بود(اصلاح میکنم . شبکه دو برنامه سلام ملت ایران) که یک خانمی از یکی از شهرهای کشورمان زنگ زده بودند و به همین مسئله اعتراض داشتند و خودش یادآوری بود برای من که حتما پستی را که میخواستم به این موضوع اختصاص دهم را بنویسم.
نکته مهمی که ایشان ابراز کردند این بود که حتی در کارتهای ملی صادر شده برای مردم هم اثری از پرچم نیست!!
وقتی مجری محترم که اتفاقا از شخصیتش و بخصوص یک رنگی اش خوشم می آید بر مقام توضیح بر آمد که “چون در پرچم ما آرم جمهوری اسلامی ایران که نماد نام پروردگار یکتا و جمله لا ا… است درج شده است شاید به خاطر آنکه به ان بی حرمتی نشود پرچم را چاپ نکرده اند” ولی وقتی یکی از افراد پشت دوربین کارت ملی اش را نمایش داد دیده شد اتفاقا که آرم ا… چاپ شده است ولی اثری از پرچم نیست و تقریبا خودش هم معطل ماند که چه بگوید.

مگر نه این است که پرچم نشان ملیت مردم هر کشوری است؟ پس چرا اینقدر این موضوع مهم مورد کم توجهی است؟
در چند مسابقه ورزشی یا علمی و فرهنگی و سیاسی و … که در کشورمان برگزار میشود توجه به پرچم در آن مشهود است؟ در چند کلاس درس مدارس یا دانشگاهها یا حتی ساختمانشان پرچم دیده میشود؟
آیا صرفا نصب یک پرچم در حیاط مدرسه یا فلان سازمان کافی است؟
من فکر میکنم یکی از تبعات این کم توجهی میتواند این باشد که مردم بخصوص جوانان نسبت به ملیتشان حساسیت نداشته باشند. شاید این موضوع در پذیرش ملیت دوم برای بیشتر جوانانی که وطن را ترک کرده اند بی تاثیر نباشد.
باز شانس آوردیم طراح پلاکهای خودرو به تقلید از نمونه های مشابه خارجی پرچم کشورمان را درآن درج کرده است
وقتی برای سفر کوتاهی به ترکیه رفته بودم همانطور که در یکی از پستهایم ذکر کردم از همه جا پرچم ترکیه میبارید و من برای اولین بار حتی دست فروشی را دیدم که پرچمشان را در ابعاد مختلف میفروخت. نه فقط ترکیه که اکثر کشورهای دنیا چنین حالتی را دارد.
ایجاد غرور ملی.

به طور کاملا جدی لازم است به این موضوع توجه شود.
سایت شرکتم که از اولین روزش پرچم داشته است ولی وبلاگ و سایت شخصی ام را هم باید به آن مزین کنم. پیشنهاد میکنم شما هم به فکرش باشید. شاید این دوستانی که علامتی در گوشه وبلاگها طراحی و درج کرده بودند برای اعتراض به فیلم 300 و … یک پرچم هم به همان سبک هم طراحی کنند کمک کند تا توجهمان بیشتر به پرچم و هویت ملیتمان و در نتیجه در بلند مدت به ترجیح منافع ملی به منافع فردی و اهمیت آن در ملی گرایی جلب شود.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

عجب دوره و زمانه ای شده است.
بشتر مردم به یکدیگر به راحتی و بدون کوچکترین وجدان دردی دروغ میگویند، حق دیگران را پایمال میکنند و …
یکی از دوستانم (مرد) به دلیل اختلاف خانوادگی تصمیم به جدا شدن از همسرش گرفته بود. وکیلی اختیار کرد که اتفاقا هم همسایه بود و هم از دوستان بسیار نزدیک.
چرخ چرخید و نظر این دو عوض شد و به خوبی و خوشی دوباره کانون خانواده شان گرم شد.
خانم دوستم تعریف میکرد که چطور وکیلش از او حق مشاوره میگرفته است تا بر علیه موکلش به او راه نشان دهد!!!

دختر یکی از دوستانم بعد از 7 سال آشنایی با پسری و همراهی و همدردی های فراوان در طول این مدت به منظور ساپورت مالی جهت ساخت و تجهیز منزل مشترک و خرید اثاثیه و … و برقرار شدن مراسم خواستگاری و تعیین زمان عروسی و … متوجه شده است که آقا نه تنها در اداره ای که ادعا میکرده است کار نمیکند بلکه خانه ای هم در حال ساخت نبوده و همه اثاثیه ای هم که خریداری میشده مستقیما به فروش میرفته و همه اینها فیلم بوده است که هیچ، متوجه شده است که این آقا مدتهاست که همسر و فرزند دارد و مادرش هم با او همدستی میکرده است و … خلاصه شوک اندر شوک.

شریکی بدون توجه به هیچ چیزی به راحتی آب خوردن سند کارخانه شریکش را برای دریافت وام چند صد میلیونی گرو میگذارد و نمیتواند اولین قسط را بدهد و بانک همه اموالش از جمله کارخانه را تصاحب میکند. شریک بیچاره شانس آورد که خانه و دفتری داشت که بتواند از نو حرکت کند. به نظر من خیلی شانس آورده است.

راننده تاکسی به من تعریف میکرد که چگونه برادرش منزل پدرش را بدون اطلاع دیگران فروخته و پدر و مادرش را بی خانمان کرده است

واقعا ما را چه شده است؟

مطالب خوبی نبود. ولی بود که نوشتم. دارم به این موضوع فکر مینم که آیا بعد از این باید هر کسی که با من صحبت میکند را بپایم که ببینم از چه جهتی میخواهد از من منفعت ببرد و سرم کلاه بگذارد؟
اینطوری به نظرم نمی شود زندگی کرد.
اینطور رفتار کردن زنگی کردن نیست.

به هر حال برای تنوع هم که شده مطالبی که حسین امامی عزیز گلچین کرده است را حتما بخوانید. بخصوص این مطلب را.

فیدبکهایی که از چهارمین دوره آموزشی قیمت گذاری گرفتم حاکی از آن است که بر خلاف آنچه شرکت کنندگان دوره سوم درخواست داده بودند اصلا نباید اسلایدهای پر محتوی ارائه داد. شرکت کنندگان دوره های قبلی از این شکایت داشتند که اسلایدها خیلی تیتروار است و آنها نمیتوانند بعدا مراجعه و استفاده کنند.
شرکت کنندگان این دوره پر مطلب بودن اسلایدها را عامل کسالت جلسه می دانستند. خود من هم به نوعی اسیر اسلایدها شده بودم آزادی بیان نداشتم. چون حواسم به این بود که گفته هایم با اسلایدها تفاوت نداشته باشند. منظورم تفاوت محتوی نیست بلکه تفاوت آیتم است.
به هر حال به این نتیجه رسیدم که دو ورژن داشته باشم. یکی برای ارائه یکی برای مطالعه شرکت کنندگان. گفتم به شما هم بگویم که در جریان باشید و از این تجربه استفاده کنید

شنبه برای شرکت رجا سمینار یک روزه ای که شرکت صدرا سیستم در خصوص ارزیابی واحدهای خدماتی برایشان تدارک دیده است را ارائه خواهم نمود. معمولا سمینارهای مدیریت خدمات من برای حضار بسیار جذاب است.
دوره تفکر سیستمی هم که جای خود دارد.
در فکر این هستم که این دوره تفکر سیستمی را به مباحثی از تئوری بازی ها که به نوعی در یک راستا هستند ترکیب کنم. به نظرم تئوری بازی ها کلا مثال خوبی از نوعی نتیجه عملی و مثال بارز و قابل لمس تفکر سیستمی است.
از دوست عزیزم افشین حقیقی خواهش کرده ام که ارائه آن بخش را بر عهده بگیرد. داریم روی این موضوع فکر میکنیم. از نتیجه با خبرتان میکنم. ارزشش در این است که یک کار مشترک خواهد شد.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

کلمه و لغت دارای قدرت میباشد
آنتونیو ماچادو (شاعر معاصر اسپانیائی) می گوید: ضربه به ضربه قدم به قدم
ای مسافر راهی وجود ندارد. راه با راه رفتن ساخته می شود
اگر شما به پشت سرتان نگاهی بیندازید تمام چیزی که خواهید دید علامتهائی ازافرادی هستند که روزی پاهایشان این راه را درنوردیده اند.

استاد میگوید:
-بنویسید.حال اگر یک نامه باشد و یا خاطراتتان و یا تعدادی یادداشت به هنگامی که با تلفن صحبت میکنید . مهم نیست اما بنویسید.
نوشتن مارا به خدا و همنوعانمان نزدیک میکند.
اگر میخواهید نقشتان را در این دنیا بهتر درک کنید پس بنویسید. سعی کنید تا روحتان را به صورت مکتوب درآورید اگرچه کسی آنرا نخواند و یا بدتر از آن اگر چه کسی آنرا برخلاف میل شما خوانده باشد. فقط امر ساده ی نوشتن به ما کمک میکند تا افکارمان را سازماندهی کرده تا به روشنی و وضوح چیزهائی را که ما را احاطه کرده ببینیم. یک ورق و یک قلم معجزه میکند. دردهارا دوا کرده رویاها را تقویت کرده و امیدهای از دست رفته را بازمیگرداند

بخشی از کتاب مکتوب اثر پائولوکوئیلو

این نوشته را در جایی خواندم و مرا به این پست قبلی ام برگرداند. بارها آنرا باز خوانی کرده ام. البته قسمت دومش را. و ادامه اش به مباحث اصلی تفکر سیستمی که آینده ای وجود ندارد که کشف شود و امروز است که آنرا میسازیم میرسد. و این یعنی اینکه باید با دقت بیشتر تصمیم بگیریم
نمیدانم آیا از لج باز بودن من است یا از خصلت درونی بودن کانون کنترلی ام است که همیشه فکر میکنم اگر کاری انجام نمیشود اشکال در من است و باید حتما راهی برای انجامش پیدا کنم
جالب اینجاست که تا کنون هم همیشه راهی پیدا کرده ام. و چقدر هم برایم لذت بخش است. نوعی حس پیروزی خاصی است به خستگی اش می ارزد. ولی شاید الان خسته تر شده ام.

برای افزایش وفاداری مشتریانمان برنامه های زیادی از طریق سایت در دست طراحی دارم ولی خوب میدانم که شاید هرگز میزان سرمایه گذاری روی سایت را بالاتر نبرم چون وقتی آدرس اینترنتی به این راحتی به خطر می افتد کل سایت و تمام خدماتش در ریسک پر خطری قرار میگیرند. حال بیایم توسعه اش بدهم و کلی هزینه کنم که چه؟ که راندمان بالا برود؟ که سرویسهایمان توسط مشتری اداره شود و ما کمتر وقت صرف کنیم؟ مگر ضریب نفوذ اینترنت در ایران با 11 میلیون کاربر چقدر است؟ کدام امنیت در پشت ارتباطات اینترنتی قرار دارد؟
و این فکرها آدم را از دل و دماغ می اندازد

بازی همیشگی مشکل وصول مطالبات و پرداخت بدهی ریسک افزایش فروش را بیشتر میکند.

فرصتی فراهم شده تا توان تولید محصولمان بیشتر شود. یک شرکت رقیب تولید کننده میگوید با تمام امکانات برایت کار میکنیم فقط فروشمان را بر عهده بگیر. مسلما تولید بیشتر بدون فروش هیچ فایده ای ندارد و انجام نشود بهتر است. برای افزایش فروش خوب میدانم که اگر امروز اقدام کنم قطعا تا آخر سال حداقل 4 برابرش میکنم. عدد بزرگی است ولی خیلی راحت امکان پذیر و میسر است. عدد 4 برابر را از روی هوا نگفتم.
اما نکته ای که هست آنکه وقتی سرعت گردش پول کند است افزایش فروش به معنای افزایش مطالبات وصول نشده و حتی مطالبات لاوصول و سوخت شده است و این یعنی فشار بدهی بیشتر. دوستی پیشنهاد میداد که چک ضمانت بگیر وقتی وصولی اش به اخیر افتاد بگذار اجرا. شاید راست میگفت ولی قطعا آن مشتری برای همیشه از دست میرفت. تاجرانی که سالها با اعتبار کار کرده اند را نمیشود به خاطر مشکلی که تقریبا عمومیت دارد از لیست مشتریان حذف کرد. آخرش میبینی خودت مانده ای و خودت. همان علی مانده و حوضش خودمان.

وقتی کسب و کار از خودت است انگار قمار باز هستی. حتی وقتی میبازی با قدرت بیشتری برای برنده شدن جلو میروی. بیشتر ریسک میکنی. بیشتر مایه میگذاری.
و شاید بیشتر میبازی. ولی آیا واقعا می ارزید؟ آیا پیروز شدن واقعا همیشه به معنی واقعی همان پیروز شدن است؟
من شخصا خیلی وقتها باخته ام برای اینکه پیروزی را در آن باخت دیده ام. خیلی مهمه که ببازی که دیگری ببره. یعنی برد خودت را در برد دیگری ببینی. و صد البته کاملا بستگی دارد که طرف مقابلت چه کسی باشد. مثلا وقتی پدری به فرزندش میبازد ایا اسم آن واقعا باخت است؟ یا اگر پدری از فرزندش ببرد و بداند که فرزندش از این باخت ضربه میخورد و تاثیرش را در آینده او بداند واقعا برده است؟ کاملا بستگی دارد به خیلی چیزها. و من همیشه به لطف خدا برده ام. حتی وقتی باخته ام
منظورم چیزی شبیه بازی شطرنج نیست که به عمد مهره ای را میدهی که هدف بزرگتری بدست بیاوری
گاها فکر میکنم زیاد نمی ارزد.

فعلا برنامه های تجارت خارجی که قبلا میگفتم مشکلاتی دارد. فکر میکردم با ایجاد شرکتی در خارج از کشور بتوانم به ایران به عنوان یک شعبه نگاه کنم ولی فعلا اجازه تاسیس شرکت و فعالیت تجاری برای کسی با ملیت ایرانی دچار مشکلاتی است. که آن هم ناشی از تحریمها میباشد.
اینکه چقدر کار از دست مناطق آزاد بر بیاید را میتوانم به عنوان یک جایگزین بررسی کنم

آیا می ارزد فرصتهایم را صرف توسعه همین کار کنم؟
در یک دوراهی قرار دارم. بروم داخل بازی یا نه؟
همین قدر بزرگ کافی است؟ یا نه باز هم بزرگتر؟ اصلا بزرگ هستیم یا نه؟ شرکتمان را میگویم.
ظاهرا این نوشته آقای پائولوکوئیلو کار دستم داده است. بهتر است ننویسم. اینکه مجبور هستم موقع نوشتن سانسور کنم اذیتم میکند. منظورم سانسور سیاسی و … نیست. به هر حال همه دوست نیستند و شاید برخی دنبال نقطه ضعفی برای زدن بگردند. چه چیزی بهتر از نوشته های خود آدم.
ولی اگر قرار باشد کس دیگری باشی بهتر است نباشی

نمیدانم شاید کمی خسته شده ام.

شنهای روان در بادهای کویر کمی عقلم را صیقل داد ولی باید اساسی خودم را ریست کنم.
اینجور مواقع هم معمولا فرصتها مثل باران میبارند. چون میدانند تمرکزم روی مباحث مختلف است. اگر فکرم باز بود و میتوانستم خوب تمرکز کنم هیچ فرصتی پیش نمی آمد
باید کمی خونسرد و صبور باشم. فقط همین.

فعلا وقت این حرفها نیست. هیچ راه دیگری نیست جز توسعه. برای توسعه سیستم اتوماسیون و فروش مان با شرکتی که مدیر عاملش از دوستان صمیمی ام است قرار دارم. تا دیر نشده باید حرکت کنم. یک تغییر اساسی در سیستم فروش و مالی شرکت به جهت افزایش توانایی در پاسخگویی به فروش بیشتر. سایتمان را هم به همین منظور توسعه خواهم داد
ادب نمیشه این پسر…


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

استانبول را حتما باید ببینید. شهر زیبایی است.
وقتی میدیدم که چطور از کوچکترین اثار باستانی شان حفاظت میکنند و از آن به وسیله توریستها کسب درآمد میکنند حسرت میخوردم
سعی میکنم آنچه دیدم را تیتر وار بنویسم و تفسیر نکنم وگرنه پستم خیلی طولانی میشود:

یکی از چیزهایی که جلب توجه میکرد فراوانی پرچم بود که علاوه بر آنکه در جلوی اماکن عمومی نصب شده بود بسیاری از خانه ها هم از پنجره هایشان آویزان کرده بودند و من برای اولین بار دست فروشی را دیدم که سایزهای مختلف پرچم را میفروخت. مردم بسیار ملی هستند و به ملیتشان اهمیت میدهند.

روزهای آخر سفرمان مصادف بود با ایام مبارک ماه رمضان. همه رستورانها باز بودند و هیچ منعی از این لحاظ وجود نداشت در حالیکه به گفته لیدرهای تور و سوالاتی که از خود مردم میکردند قریب 90 درصد آنها روزه دار هستند. رستورانها برای پاسخ دادن به توریستها و یا افرادی که به هر دلیلی روزه دار نیستند مثل قبل به سرویس دهی مشغول بودند.

من در طول اقامت یک هفته ای در این شهر حتی یک معتاد هم ندیدم. از مردم هم که سوال میکردم میگفتند بسیار کم است. راستش من از هر فرصتی برای تقویت زبان استانبولی استفاده میکردم و چون آذری زبان هستم خیلی خوب میتوانستم ارتباط برقرار کنم و هر بار فرصتی پیش می آمد از اوضاع ترکیه از مردمشان سوال میکردم.

با آنکه شب ورودمان اتوبوسمان در ساعت 2 بامداد ما را به هتلمان میرساند ولی میدیدم که به راحتی زنان در خیابان به تنهایی تردد دارند و کسی مزاحمشان نیست. کلا در طول اقامتم ندیدم که ماشینی به خانمی چراغ بدهد و یا جلوی کسی توقف کند یا بوق بزند.

راستش را بخواهید چیزی که به عنوان زنان خیابانی در تهران میبینیم اصلا در آنجا وجود نداشت و برای همین زنان و دخترانی که در خیابانها تردد میکنند از امنیت بالایی برخوردار هستند و مزاحمت در خیابان جرم محسوب میشود.

لیدر ما در اتوبوس به دفعات توصیه میکرد که مراقب جیب بر ها و کیف قاپها باشیم. با توجه به حس ششم قوی خانمها در پیدا کردن انواع و اقسام بازارهای محلی و لوکس و … تقریبا در محلات گوناگونی پیاده روی های کیلومتری داشتیم (معمولا خانمها در زمان خرید نه تنها خسته نمیشوند بلکه متوجه زمان و مسافت هم نمیشوند) و حتی برای یک مورد احساس نا امنی و جیب بری نکردیم و ندیدیم. در حالیکه اینجا در اولین روز بعد از برگشتنمان که به دفترم می آمدم از موتور سوارانی که در پیاده رو میراندند وحشت میکردم که کیفم را نقاپند. ببخشید یادم رفت تفسیر و مقایسه نکنم

اتوبوس و تراموا به قدری تردد را تسهیل کرده است که اصولا نیازی به خودرو سواری نیست. عمده خیابانها ترافیک روان و خلوتی داشتند. پمپهای بنزین تقریبا خالی بودند و عمده خودرو ها دیزلی بودند. جا دارد یاد آوری کنم که مساحت استانبول بیشتر از تهران است و جمعیتش در زمانی که ما آنجا بودیم 17 میلون نفر بود (جمعیت ساکن در شهر)

هنگام بازدید از مساجد تاریخی خانمهای توریست موظف بودند از روسری آبی رنگی که در اختیارشان قرار میگرفت استفاده کنند. در حالیکه همه توریستهای آلمانی و اروپایی و غیر مسلمان به احترام مسجد روسری را در سرشان نگه داشته بودند تنها قشری که بعد از ورود رو سری ها را در دوششان انداخته بودند دختران جوان مسلمان ایرانی بودند. علتش را خودتان بررسی کنید.

به هر حال گفتنی بسیار است. هر دلار برابر با 1.24 لیر جدید ترکیه بود. تقریبا 750 تومان. در آمد یک معلم یا یک کارمند ساده بانک حدود 750 تا 800 لیر است و با این پول میتوانند اجاره بهای 500 لیری و هزینه های عمومی برق و آب و زندگی را بپردازند و حتی پس انداز داشته باشند

پول ایران در مقابل لیر جدید ترکیه ضعیف است. قیمت هر لیتر بنزین تقریبا 1800 تومان و هر بطری یک لیتری آب معدنی 560 تومان بود. به پول خودشان 0.75 لیر بود. وقتی تبدیل میکردم قیمت بسیار گران به نظر میرسید.
برایم جالب بود که رابطه دلار و ریال و درهم امارات و لیر ترکیه تناسبی با هم نداشتند. به نظرم ناشی از قطع ارتباط ارزش ریال با دلار است که دولت با کنترل ارزش دلار این اختلاف را ایجاد کرده است. اصولا یک بطری نیم لیتری اب معدنی در امارات که 250 تومان است باید با قیمت یک بطری نیم لیتری آب معدنی در ترکیه که 370 تومان است و آن هم با یک بطری نیم لیتری آب معدنی در ایران تقریبا برابری کند ولی اینگونه نبود

به هر حال سفر خوبی بود و برای همه شما آنرا آرزو میکنم.
دوستی به نقل از روزنامه همشهری میگفت که خانه ستارخان را در تبریز به منظور ساخت و ساز ویران کرده اند. یادم افتاد که در حتی ساعتهای خانه آتا تورک (رهبر ترکیه که جمهوری ترکیه را شکل داده است) به ساعت فوت او تنظیم شده اند. یا خبرهای مختلفی که از تخریب یا دزدیده شدن آثار باستانی مان در جراید میشنویم

در فرودگاه امام خمینی مدت زیادی منتظر ماندیم تا نوبت تاکسی ما برسد. تاکسی بسیار کم بود و علت هم این بود که بسیاری از ماشینها با کمبود بنزین مواجه بودند و نمیتوانستند به فرودگاه برسند. راننده تاکسی که از شرکت خصوصی بود میگفت شرکت هیچ کاری برایمان نمیکند و میگوید باید برای سرویس بروید در حالیکه بنزین نداریم و آزاد هم خیلی سخت گیرمان می آید!! جهت اطلاع فرودگاه امام خمینی از دو سرویس تاکسی که یکی خصوصی است و یکی دولتی استفاده میکند و هر دو با کمبود تاکسی مواجه بودند.
همشهری هم نوشته بود که کمبود بنزین سرویسهای مدارس خانواده ها را نگران کرده است
یاد پمپ بنزینهای خالی کشور ترکیه ای که حتی یک چاه نفت هم ندارد افتادم. باز یادم رفت قرار نبود در این پست مقایسه کنم وگرنه باید بحث تحریم و … را هم پیش میکشیدم.
اینکه عوضش ما داریم تحریم میشویم و آنها نه


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

دبيرخانه هشتمين كنفرانس بين المللي مديران كيفيت مثل هميشه مرا شرمنده نموده و اين بار دو سري مجموعه مقالات كنفرانس هشتم را برايم ارسال نمودند. در همينجا يكبار ديگر از محبتشان تشكر ميكنم.
همچنين برايم بروشور مربوط به نهمين كنفرانس بين المللي مديران كيفيت را كه با چهاردهمين كنفرانس سازمان كيفيت آسيا و اقيانوسه همزمان در تهران برگزار خواهد شد نيز برايم فرستاده اند.
خبر كاملش هم در سايتشان http://www.qm-conference.comقرار گرفته است كه ميتوانيد مطالعه نماييد

يك خبر خوب هم آنكه چند وقتيست كه فعاليتهاي انجمن بين المللي مديران ايراني و شبكه نشر دانش در ايران آغاز شده است. انجمن بين المللي مديران ايراني و شبكه نشر دانش از مديران برجسته ايراني فعال در خارج از كشور دعوت ميكند كه در سفرهايشان به ايران يك برنامه سخنراني را برايشان ترتيب دهد تا تجاربشان به مديران ايراني منتقل شود.
حركت بسيار خوب و خلاقانه اي است. قبلا چند برنامه در دانشگاه شريف برگزار شده است

Going to Iran Giving a Talk?

يكي از برنامه هايشان همين يكشنبه 4 شهريور از ساعت 30 : 17 الي 30 :20 در خانه مديران واقع در سازمان مديريت صنعتي برگزار خواهد شد.
آدرسش خيابان وليعصر نبش جام جم، مركز آموزش سازمان مديريت صنعتي ميباشد
سخنرانش هم آقاي دكتر رامين وطن پرست مديرارشد بخش تحقيقات شركت Nokia Palo Alto ميباشد كه با موضوع رهبري دگرگوني سخنراني خواهند فرمود
اين لطف از طريق خانه مديران در حقم شده است كه دو نفر را با خودم ميهمان ببرم
اگر علاقمند هستيد به من خبر دهيد تا ترتيبش را بدهم و با هم در آنجا از سخنراني ايشان استفاده كنيم. از حالا اولين دو نفري كه به من خبر بدهند برنده هستند!! حضورتان را با كامنت خبر دهيد. شماره تلفنتان را هم ايميل كنيد تا اگر لازم بود براي آدرس با هم تنظيم كنيم. بقيه دوستان گلايه نكنند. بگذاريد به حساب جايزه كساني كه زودتر از شما اين وبلاگ را خوانده اند! اميدوارم فرصتي پيش بيايد تا بتوانم همه شما را دعوت كنم

امروز آخرين سمپوزيوم ما با جناب آقاي دكتر سميع زاده در خصوص بررسي مدل TOGAF برگزار شد.
به جز يك دوره دو روزه اصول مذاكرات كه با آقاي دكتر حيدري خواهيم داشت ديگر هيچ برنامه اي در دانشگاه ندارم ولي بايد از فرصت استفاده كنم و پايان نامه ام را تمام كنم.
موضوع TOGAF از سلسله مباحث رويكرد سيستمي كه به طراحي سازمان آينده اشاره ميكند ميپردازد و به عبارتي در همان راستا ميباشد.

متاسفانه به دلايلي اين موضوع خوب باز نشد و به آن عميقا پرداخته نشد كه البته فرصتش هم نبود ولي به من خط جديدي داد تا بيشتر به آن بپردازم و در خصوصش مطالعه كنم كه از اين بابت از جناب آقاي دكتر سميع زاده سپاسگزارم كه موضوع جديدي را براي سمپوزيومشان انتخاب نموده بودند
شما نيز اگر علاقمند باشيد ميتوانيد موضوع را از طريق سايتش دنبال كنيد. آي بي ام هم در توسعه قابليتهاي آن كارهاي زيادي انجام داده است. اينجا و اينجا را ببينيد. مقالات بيشتر را از طريق سرچ خود سايت آي بي ام بدست خواهيد آورد
جناب آقاي مسعود نيك نژاد ، پيرو ايميلي كه در پاسخ به شما فرستادم شايد لينكهاي فوق كمكتان كند

جناب آقاي محمدرضا باقري، از نامه شما و لطفتان سپاسگزارم. كتابتان ظاهرا خيلي خوب ترجمه شده است و البته كه كتاب با ارزشي است.
متاسفانه شماره تلفن نگذاشته بوديد
با من تماس بگيريد تا از نزديك در خصوص چاپ كتابتان از طريق انتشارات ما با هم گفتگو كنيم. فكر ميكنم كتابتان فروش خوبي داشته باشد. منتظر تماستان هستم

راستي حرف از كتاب شد با خودم فكر ميكردم واقعا كتاب در ايران گران نيست. درست است كه حرف از اين است كه به علت گراني كتاب مردم كتاب نميخوانند ولي كتاب در مقايسه با ساير اقلام اصلا گران نيست. مثلا يك كورس تاكسي دربستي در تهران هزينه اش با قيمت يك كتاب برابري ميكند.
درست است كه از نظر اقتصادي بيشتر مردم حتي توان اختصاص آن پول را هم ندارند ولي خود كتاب اگر در سبد خريد خانواده ها جايي باز ميكرد واقعا هزينه اي بيشتر تحميل نميكرد در حاليكه هزينه يك ظرف ماست يا حتي چند بطري نوشابه يا آب معدني با هزينه كتاب تفاوت زيادي ندارد. به نظرم كافي نبودن درآمد عده زيادي از اقشار جامعه (به دهكهاي درآمدي توجه كنيد)، نامناسب بودن محتوي كتب منتشر شده و البته نداشتن آرامش رواني و زندگي پر استرس از عوامل كم بودن خواننده كتاب باشد. تامين معاش واقعا فرصت زيادي از وقت زندگي مردم را به خود اختصاص داده است.


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید

با اينكه سعي دارم تبريك و تسليتها را در اين وبلاگ ننويسم ولي دلم نيامد به مناسبت روز مرد و ولادت حضرت علي (ع) از مردانگي هاي مردان سخت كوش، مديران، كارگران، كارمندان و كار آفرينان پر تلاشي كه به عشق آباداني ايران عزيز و ايجاد رفاه بيشتر براي هم ميهنان با همه سختي ها در اين درياي مواج و پر تلاطم سخت در تلاشند و به پيش ميرانند يادي نكنم و اين روز را به آنان تبريك نگويم


از اینکه برای خواندن این پست وقت صرف کردید سپاسگزارم
خواندن کامنتها، یادداشتها و نقطه نظرات شما شیرین ترین لحظات مرا در این وبلاگم شکل میدهد
لطفا نقطه نظرات خود را در خصوص این پست برایم بنویسید.
برای اشتراک مطالبم روی این تصویر کلیک کنید